قواعد عامه در باب مکاسب (63)
کلمۀ «فی» در لغت عرب برای یک نوع نسبتی است که از آن تعبیر به ظرفیّت میکنیم. نسبت ظرفیّه این است که دو شیء (ظرف و مظروف) باشند که ظرف محتوی، شامل و مسیطر و مسلّط بر مظروف است، بهحیثی که اگر مظروف در آن نباشد دیگر ظرفیّت صدق نمیکند. در لغت عرب یک نوع احتوا در این نسبت ظرفیّه و در مثل استعلاء یک نوع نسبت اشراف وجود دارد. همچنین در دو چیزی که یکی نسبت به دیگری منشأیّت دارد.
این امر اختصاص به الفاظ حروف ندارد و در اسماء ـ مثل ابتداء ـ هم میآید. بلکه غیر از اینها در مثلاً «اَب» هم هست. «اَب» عبارت از وجودی است که منشأ تولّد وجود دیگری باشد و تا زمانی که ازدواج نکرده و بچّهدار نشده، به او «اَب» نمیگویند. یا مثلاً «ابن» (فرزند) موجودی است که بالقیاس به موجود دیگری که این از او به دنیا آمده میگویند. خلاصه اینکه این اضافات و ارتباطات و این نسبی که موجود است، اموری نسبی هستند که ملاحظه میکنند و از آن زوایهای که لحاظ میکنند این عناوین را بیرون میآورند.
مثل ظرفیّت که هر جا احتوا بر چیز دیگری بود، اسم آن ظرف است. حال گاهی در اعتبارات، دیگر احتوا به آن معنا را در نظر نمیگیرند و ـ به عبارتی که مشهور است ـ ادنی ملابسةً (اندک مناسبتی) را کافی میدانند. مثلاً اگر انسان در وقتی نماز خواند با انگشتر طلا نماز خواند، از همین تعبیر به «فی» کرده و میگویند: «صلّی فی الذهب»، با اینکه در حقیقت این انگشت انسان است که در انگشتر است، بهنحوی از اعتبار، گویا ذهب را ظرف برای نماز گرفتهاند و نماز که مظروف است در این ظرف واقع شده.
در باب «لام» آن اعتباری که در نظر گرفتهاند (ملک و...) در حقیقت یک نوع ارتباطی است که بهنحو اختصاص باشد؛ مثل «الجُلّ للفرس»، «الباب للبیت» و... . شواهد نشان میدهد که «لام» در لغت عرب بیشتر برای یک نوع ارتباط و نسبتی است که در آن بهاصطلاح این دو شیء با هم خصوصیّتی پیدا میکنند؛ مثلاً وقتی عبارت «الجُلّ للفرس» گفته میشود از آن رو است که پالان با اسب و یا الاغ نوعی ارتباط پیدا میکند. پالان را روی شیر و گرگ نمیگذارند و «الجُلّ للذئب» نمیگویند. پس مراد از «لام» در لغت عرب این نسبت و یک نوع رابطۀ خاصّی است که بین دو شیء باشد و برای بیان این نسبت از «لام» استفاده کنند.
البته ملک یکی از انحاء اختصاص است، که اختصاص اگر در دایرۀ ارتباطات قانونی بیاید، نامش «ملک» خواهد بود؛ یعنی مثلاً وقتی میگوییم: «الکتاب لزید»، این «لام» در این جا برای بیان همان اختصاص است، لکن نه اختصاص تکوینی، بلکه اختصاصی که بر اساس اعتبار پیدا شده.
همچنین عبارتی مانند «النفقة علی الرجل للمرأة» هم بیانگر رابطهای بین نفقه و زن و شوهر است. خود مال، نفقه، بودجه و هزینۀ زندگی نوعی رابطه با شوهر و رابطهای با زن دارد. رابطۀ آن با زن اختصاص و رابطهاش با مردش بهنحو استعلاء است؛ یعنی: از مرد میگیرند و به زن میدهند.
بنابراین در معانی حرفی گاهی اوقات معنای حرفی را بالقیاس به یک معنای اسمی دیگر میبینیم. خب معلوم است که کوزه یک وجود استقلالی دارد ـ که مابهازائی در خارج دارد ـ که «فی» ندارد. گاهی هم مقایسه بین خود الفاظی است که در لغت برای معانی نسبیّه وضع شده ـ مثل «ابتداء» و «من»، «استعلاء» و «علی»، «ظرفیّت» و «فی». آنچه در معنای حرفی باید روی آن بحث کرد این جهت دومی است. معنای ظرفیّت و «فی» یکی است؛ یعنی هر دو معنای نسبی هستند و هر دو معنا مندکّ در غیرند؛ یعنی: ظرفیّت فی نفسه لحاظ نمیشود؛ به این معنا که ظرفیّت فی نفسه چیزی نیست. مانند رابطۀ عینک با این کتاب، که آنچه دارید عینک است و کتاب و هیچ چیز دیگری نیست. عینک را که روی کتاب گذاشتید، نسبتی به نام «استعلاء» پیدا میشود که مابهازاء ندارد.
(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی موسوی، خارج فقه، 21/ 9/ 1384)
#فقه
#قواعد عامه
#مکاسب
#قواعد عامه در باب مکاسب
#اولین قاعده عامه
#حدیث تحف العقول
#دنباله تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن
#تحقیقی در معنای حرفی
(قسمت اول)