دست نوشته های استاد... (10)
نوشته شده در تاریخ 4 آبان 98.
1. امشب شب رحلت عزیزترین عزیز خداست و مثلاً باید مینوشتم: «دختر بَدر الدُجی امشب سه جا دارد عزا/ گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا. ایام سوگواری حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله)، امام حسن مجتبی(علیه السلام) و ثامن الحجج(علیه السلام) تسلیت باد». اما با اجازه میخواهم روضۀ دیگری بخوانم و با سبک و سیاق دیگری اشک بگیرم.
2. یکی از اصحاب سابق جایی نوشته بودند: دوستی که بارها برای تفریح و ... به آسیای جنوب شرقی سفر کرده بود، برایم میگفت:
«در یکی از سفرها به "تایلند"، با خانمی زیبا! [و متفاوت با سایرین]، در سواحل "پاتایا" آشنا شدم. بر سر مدّت و هزینه توافق و به سمت هتل حرکت کردیم. کاری داشتم و از او خواستم در لابی محل اقامت منتظرم بماند. وقتی برگشتم، دیدم چند تن از گردشگرانِ هموطن! محاصرهاش کردهاند و دوسه برابر مبلغ مورد توافقمان، به او پیشنهاد میدهند. آن خانم هم شکستهبسته و با اشاره به ساعت مچیاش، به آنها میگفت که [مثلاً] تا عصر فردا با من به توافق رسیده و اگر فردا مایل به ادامه نباشم، میتواند با آنان گفتوگو کند.
هم من شگفتزده شدم و هم هموطنانم. با تصوّری که از "تایلند"و این افراد داشتیم، این میزان تعهد برایمان قابل درک نبود. گرچه با متر و معیار من، او یک تنفروش بود، اما به تعریف خودش از اخلاق و تعهد، پایبندی داشت. پس از این ماجرا، دوست داشتم بیشتر از او و باورهایش بدانم و تا پایان سفر با هم ماندیم. در این مدت، من را به معبدی برد. قبل از ورود، بخشی از درآمد خود را صرف خرید حلقه گلی برای پیکره کرد و در جایی از معبد زانو زد و به سبک و سیاق خودشان به عبادت پرداخت. بهشدت شیفتۀ او شده بودم. صادقانه بگویم حتی فکر ازدواج با او به سرم زد که البته امکانپذیر نبود. همیشه با خودم فکر میکنم که گرچه او به اقتضای شرایط اجتماعیاقتصادی کشورش، کاری انجام میداد که از نظر ما از جملۀ "کبائر" است، اما در آن کار! هم قاعده و چارچوب داشت».
3. از عرفانیان در این شب مصیبت عظما و داهیۀ دَهیا کاری جز این برنمیآید که در پیشگاه روح مطهر رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از فرط شرمساری سر را به زیر افکنده و عرض کند: یا رسولالله (صلی الله علیه و آله)! ما آنچه که شما میخواستید نشدیم. قرار بود با تأسی به شما و اهلبیت عصمت و طهارت الگوی جهانیان باشیم، اما کار به جایی رسیده که به تعبیر شاعر: بسته چینیان اِحرام و مکّی خفته در بطحا.
4. حیفم آمد این چند بیت را از ادیب الممالک فراهانی تقدیم نکنم که:
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم/ زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گُهَر و عاج گرفتیم/ اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبَه و دیباج گرفتیم/ ماییم که از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تَیّار
در چین و خُتَن وِلوِله از هیبتِ ما بود/ در مصر و عَدَن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود/ غَرناطـه و اِشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیّه نهان در کنف رایتِ ما بود/ فرمانِ همایونِ قضا آیتِ ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت و سیّار
خاک عرب از مشرقِ اقصی گذراندیم/ وز ناحیۀ غرب به اِفریقیه راندیم
دریای شمالی همه بر شرق نشاندیم/ وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو، خُتَن از ترک ستاندیم/ ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسمِ کَرَم را بهسزاوار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم/ در داوِ فَرَه باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم/ چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوختهکاشانه و هم باختهگنجیم/ ماییم که در سوگ و طرب قافیهسنجیم
جغدیم به ویرانه، هَزاریم به گلزار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته/ دهقان مصیبتزده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ مِیِ ناب گرفته/ وز سوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونۀ مهتاب گرفته/ چشمان خِرَد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بیمایه و صحّت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را/ وز دود و شرر، تیره نموده است هوا را
آتش زده سکّان زمین را و سما را/ سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطۀ رحمت حق بهر خدا را/ زین خاک بگردان رهِ طـوفان بلا را
بشکاف ز هم، سینۀ این ابر شرربار