دست نوشته های استاد... (16)
1. چند شب قبل تلویزیون برنامهای دربارۀ مرحوم دکتر عباس زریاب خویی نشان میداد و تا جایی که من دیدم اکثریت قریب به اتفاق مصاحبهشوندگان به عنوان رمز موفقیت ایشان تاکید زیادی روی تحصیلات حوزوی آن مرحوم داشتند. واقعاً این دروس به ظاهر ساده ـ که این همه قیّم پیدا کرده و غریبه و آشنا درصدد اصلاحش برآمدهاند ـ چه پتانسیل عظیمی داشته که هر فاضلی را میبینی بالاخره سری به حوزه زده. مثل مشهد که قدیمها بین طلاب معروف بود:
آب مَشَد خوردم و فائق شدم/ حجة الاسلام خلائق شدم.
2. دوستی از خاطرات دورۀ سربازی خود تعریف میکرد که در دورۀ آموزشی، رئیس عقیدتی ـ سیاسی پادگان ما حاجآقایی بود که همیشه شاکی بود که چرا همان طور که به فرمانده پادگان موقع ورود احترام نظامی خاصی میگذارید برای من که همرتبۀ او هستم از این کارها نمیکنید. ایشان دو همسر داشت و عصرها مقابل در پادگان چادر زده و با یکی از همسرانش هندوانه میفروخت. یک روز در سخنرانی صبحگاهی در مقابل آن همه سرباز لیسانسه گفت: «هورمون همان ژن است و ژن همان جن است و جن هم که در قرآن آمده است».
البته این را که «ژن» و «جن» ممکن است از یک ریشه باشند به نظرم در مقالهای از آقای دکتر مهدی محقق دیدهام، اما «هورمون همان ژن است» را از قوطی کدام عطار بیرون آورده بوده نمیدانم.
امیدوارم افرادی مانند ایشان که شکر خدا به آلاف و الوفی هم رسیدهاند بدانند با این سوادهای در حد صفر ـ و بلکه پایینتر ـ دارند چه ضربات مهلکی به این درخت تناور چند صد ساله وارد میکنند. بد نیست اولیای امور هم فکری برای این وضعیت بردارند. مبادا یک روز چشم باز کنیم و ببینیم آن شعر دعبل شده که: «مدارس آیات خلت من تلاوة».
3. خب، بحمد الله نرخ بنزین هم علی برکة الله 3 برابر شد و به گمانم با توجه به تجربیات قبلی نرخ همه چیز حداقل 2 ـ 3 برابر خواهد شد. چند روز است سر و کلۀ طلبۀ فاضلی که هر وقت او را میدیدم داشت میوههای درجۀ 4 و 5 را میخرید پیدا نیست. به گمانم بندۀ خدا دیگر حریف زندگی در قم نشده و به شهرشان برگشته. خب، حق هم دارد. وقتی بوعلی سینا به شامپوفروشی در تلویزیون روآورده و از قراری که شنیدهام علامۀ مجلسی رستوران زده اینها که دیگر جای خود دارند. به برکت بیماشینی بعد از حادثۀ واژگونی خودرو گاهی که با اسنپ این طرف و آن طرف میرفتم طلابی را مشغول به این کار میدیدم.
4. مرحوم ابوالقاسم حالت در مقالهای به نام «بیچاره کتاب جیبی» نوشته بود: «قدیمها کتابهای ارزان با کاغذ کاهی هم چاپ میشد تا قشر کتابخوان که جیبشان خالی است لااقل مغزشان خالی نماند.»
اگر خدای متعال توفیق را از این کمترین نگیرد تا بتوانم به تهیۀ این یادداشتها ادامه خواهم داد تا اگر طلاب و سربازان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به هر دلیلی اشتغالات علمیشان کمرنگتر شد با این لقمههای کوچک سدّ رمق کنند.