دست نوشته های استاد... (32)
2 گفتم: حالا که این قدر اصرار دارید بگذارید یکی از لطیفههایی را که در زمان جوانیام حفظ کردهام برایتان بازگو کنم و بعد نکتۀ اصرارم را خواهید دانست:
لطیفة یحکى أنّ نقیب الأشراف ببغداد کان یهوى جاریة اسمها «صدقة»، فأخذها بعض الرنود وأضافوها وجلسوا فی طبقة لهم، فذهب إلیهم على خفیة وقال:
یا أهل هذی الطبقة/ هل عندکم من شفقة
لسائل قد جاءکم/ یطلب منکم صدقة؟!
فأجابوه ارتجالاً فی الحال بقولهم:
یا من أتانا سرقة/ بمهجة محترقة
جدّک ـ یا ذا ـ لم یُجِز/ أخذَک منّا صدقة(1)
3. قدیمها شوخیهای مرسوم و لطیفهها از این قسم بود، اما نه تقوایی ترک برمیداشت و نه دینی لکهدار میشد. امروز کتابهایمان پر از آیات و روایات شده و اثری از این داستانها و ابیاتِ مثلاً منکراتی باقی نیست(2) ، اما نمیدانم چرا متولّیان امور اصلاً راضی نیستند.
4. بله، شوخیها زیبا بود و ظریف و دقت و ظرافت میطلبید. هم باعث تلطیف روح میشد و هم مدعیان را به چالش میکشید. نه مثل امروز که:
علم رسمی سربهسر قیل است و قال/ نی از آن کیفیتی حاصل نه حال
5. گاهی که توفیق داریم و درسی را با رفقا به پایان میبریم تا آخر دوره رفتهرفته شوخیها هم رنگ همان علم را به خود میگیرند.
پانوشتها:
(1) البته اصل داستان جور دیگری است و حالبههمزن.
(2) اصلاً چه معنا دارد که طالب علم همان اول کار با این بیت مواجه شود که:
ونحر مُشرِق اللون/ کأن ثدیاه حُقّان
ومعشوق بذی شاد/ کأن عیناه ظبیان
من اینجارو سیو کردم و برای دوستمم تو واتس اپ فرستادم تا هم خودم هم دوستم سر فرصت بیایم ببینیم
ممنون