دست نوشته های استاد... (33)
1. امروز یادداشتی خواندم دربارۀ خانممدیر محترمی که حیاطِ مدرسهاش در مثلاً سال ۱۳۵۷ پُر بوده از مُرغ و خروس و اردک و اینها! تا اینکه سالها بعد، در مصاحبه با نشریهای مهجور، یکی رازِ مرغ و خروس و اردک و سگ و گربههای حیاطِ مدرسه را از ایشان پرسیده و او به سادگی گفته: برای آنکه بشر به مخلوقاتِ خدا رحم کند، یک راهِ نادرستش این بود که روی دیوار مدرسۀ بچهها - که طبعاً در وسطِ شهرِ آشفتهای مثلِ تهران از طبیعت دور بودند - با خطِ درشت و نستعلیق بنویسیم: "با حیوانات مهربان باشید". راه بهترش این بود که کودکانمان مثل همکلاسیهایشان با حیواناتِ سرایدارِ مدرسه دوست شوند! بعد وقتی یادگرفتند با جانورانِ بیزبان چگونه همزیستی کنند، کمکم یاد میگیرند با چه زبانی با آدمیانِ زباندارِ اطرافشان حرف بزنند و حرف بشنوند!
2. امروز و پیش از شروع امتحانات پایان ترم برای آمادگی طلاب تعدادی از سؤالات آزمون کارشناسی ارشد دانشگاههای کشور در رشتۀ ادبیات عرب (درس معانی و بیان) را به همراه بردم و با هم نشستیم و به سؤالات پاسخ دادیم، تا هم اینکه درسها را سرسری و خودشان را دستکم نگیرند و هم اینکه اگر به دنبال مدرک نیستند در حوزه بمانند.
3. همۀ رفقا میدانند من با دوستان دانشگاهی هم خدا را شکر تعامل خوبی دارم و بابت این دوستی خدا را شاکرم، اما وقتی میشنوم طلبۀ فاضلی به دانشگاه کوچ کرده دلم بدجوری میگیرد. کسانی که اگر میماندند شاید آب و هوای این جا خیلی بهتر از این میشد که هست. یکی از این رفقا سال گذشته که بهعنوان استاد ممتاز یکی از معروفترین دانشگاههای کشور برگزیده شد با بغضی پنهان نوشت: به حوزه رفته بودم تا خدماتم را آن جا انجام دهم، اما... .