دست نوشته های استاد... (47)
1. دوست عزیزم جناب استاد سهیل یاری شعری از استاد دکتر شفیعی کدکنی آوردهاند که:
کردید و نکردید! (1)
میراثِ تبارِ خِرَدِ آینهها را
کان پیر، همیجُست نشانشان به چراغی
تا یابد از این آینه مردان، مگر اینجا
در ظلمتِ هنگامهٔ ایّام سراغی-
ز اندیشهٔ عشّاق و ز آفاق ستردید.
آن یوسفِ گمگَشتهٔ آمالِ بشر را
گامی دو برون نامده تا مرز حقیقت
بردید و بدان گرگ سپردید.
بیمرزیِ هوش و هنرِ صاعقهها را
چون جدول اندیشهٔ افلیج و شلِ خویش
محصور و فرومرده شمردید.
آن قامتِ رویان و روانِ ازلی را
آن آرزویِ زندهٔ سقراط و علی را
با آن همه خونها که فشاندند به راهش
در گوری از اندیشهٔ خود، تنگ فشردید.
با این همه، آن شعله فزاینده و زندهست
چون بویِ بهاران به همه دَهر، وَزَندَهست
در جمله شمایید و شمایید که مُردید.
زیرا
کردید و نکردید
کردید و نکردید.
[هزارهٔ دوم آهوی کوهی، ص۳۰۳-۳۰۵ و ۴۹۸]
و بعد هم پانوشت فرمودهاند که: (1) «کردید و نکردید: گفتار سلمان فارسی، صحابی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)، در داستان جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به فارسی بر زبان راند».
2. خیلی زیباست و حقّاً یقال:
هرکس به زبانی صفت و حمد تو گوید/ بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
اما خب، ما بچۀ پایینشهریم و لذتمان از سنخی دیگر است و هرچه هم بحث علمی و منبمیرم و توبمیری میکنم جای لعن را نمیگیرد. ببخشید دیگر. این هم از تبعات تولد در پایینشهر است. سخنران معروفی گفته بود: بالاشهر که منبر میروم بعد از کلّی داد و فریاد که خودم را برای روضهخواندن میکشم حداکثر جوری به سر و کلۀ خود میزنند که انگار دارند خود را ناز میکنند، اما قربان پایینشهریها! تا میگویم: «صلّی الله علیک یا أبا عبد الله» دیگر کسی جلودارشان نیست.
3. البته یادمان باشد: «اللام والعین والنون أصل صحیح یدلّ على إبعاد وإطراد» [معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس بن زکریّا (ابن فارس)، ج 5، ص 252] و «لعنه ـ کمنعه ـ: طرده وأبعده، فهو لعین وملعون» [القاموس المحیط، الفیروز آبادی، ج 4، ص 267] و خلاصه این که لعن به معنای دور نمودن و طرد کردن است. پس وقتی کسی را لعن میکنیم در واقع از خدای متعال درخواست داریم که او را از رحمت خود دور کند.
4. امشب خبر رحلت یکی از دوستان بسیار گرامی را شنیدم که بعد از فراغت از تحصیل در دانشگاه به حوزه اثاثکشی کرده بودند. امیدوارم خبر راست نبوده باشد. اگر اطلاع دقیقتری پیدا کردم اصلاً متنی دربارۀ دوستانی از این دست خواهم نوشت و یک دهان آواز هم آن جا خواهم خواند.
...........................................................................................................
بله، از قرار معلوم روز دوشنبه (7. 11. 1398) این اتفاق در جادۀ پردیسان قم و با موتور سیکلت برای دوست عزیزم مرحوم عیسی اسکندری افتاده و بعد هم ایشان را در حرم حضرت معصومه (س) تشییع کرده و دیروز سمت خوزستان و در شهر خودشان (به گمانم ایذه) دفن کردهاند. از قضا دوست مشترک من و جناب زمانی عزیز بود و هردو جز خوبی و ادب و وقار چیزی از آن مرحوم به یاد نداریم. به خاطر بیاطلاعیِ محض توفیق شرکت در نماز بر پیکر پاکش را نداشتم وگرنه از کسانی بود که با بندبند وجودم میگفتم: «اللّهمّ، إنّا لا نعلم منه إلّا خیراً». به گمانم همان اوائلی که توفیق رفاقت بیشتر دست داد فرمود: فوق لیسانس جامعهشناسی دارم، و شنیدم این اواخر مشغول به تحصیل در مقطع دکترای رشتۀ علوم اجتماعی بوده. اما والله العلیّ العظیم نه سرسوزنی تکبر از ایشان دیدم و نه ادعایی شنیدم. حتی قبل از اینکه برای سربازی برود در بحثهای «مغنی» شرکت میفرمود. یک بار که فرموده بود: «هرکی ی حرف ب ما یاد بده ما رو بنده خودش میکنه طبق روایت، چ برسه ب چندتا کتاب ک ما با شما خوندیم» برایش نوشتم: «شما نیازی به بحثای من نداشته و ندارید. بنده نوازی و تواضع می کنین» و ایشان هم پاسخ داد: «اختیار دارید شما خیلی ب بنده لطف دارید و بنده نوازی میفرمایید من اگر علم داشتم کلا اهل رعایت اخلاق و تواضع نبودم».
با این وصف حتماً تصدیق میفرمایید که برای نام و نان به حوزه نیامده بود، وگرنه دختر یکی از «از ما بهترون»ها را میگرفت و نخوانده علامۀ دهر میشد، یا همان ابتدا عمامهای میبست و چند مقالۀ آبکی جفت و جور میکرد و رئیس یک جایی میشد. اما کاملاً معلوم بود که سر سفرۀ پدر و مادر بزرگ شده و آمده تا دین را با اعماق وجودش بشناسد. گاهی هم در درس استاد بزرگوار همۀ ما حضرت آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ شرکت میفرمود و عجیب این جاست که آخرین بار هفتۀ گذشته در درس استاد همدیگر را دیدیم و خبر از پایان سربازی و شروع تاهلش داد.
نمیتوانم چیز بیشتری اضافه کنم. دلم گرفته به حدّی که میل باغ ندارد. خداوند به پدر و مادر بزرگوار و همسرش که ظاهراً 3 ـ 4 ماهی بوده که آشیان پرمهرشان را بنا کرده بودهاند صبر و اجر عنایت کند. امیدوارم بر سر سفرۀ اکرام بانوی دو عالم ـ و بلکه سیّدة نساء العالمین ـ بنشیند و چهرۀ نازنینش مانند همین ایموجیها که برایم میفرستاد مسرور و مبتهج باشد.