دست نوشته های استاد... (67)
1. خانههای زمان کودکیمان هرچه نداشت حیاط داشت. بگذریم از اینکه این شعر هم ورد زبانمان بود که:
در خانۀ ما رونق اگر نیست صفا هست/ هرجا که صفا هست در آن نور خدا هست
حالا به خاطر این کمتر از مثقالِ ذرۀ لعین خبیث توی آپارتمانهای قوطیکبریتی گیر کردهایم و هی به خودم دلداری میدهم:
الشرّ أعدام فکم قد ضلّ من/ یقول بالیزدان ثمّ الأهرمن
خدا ان شاء الله شرّ اشرار و کید کفّار را ـ چه در این مصیبت دست آنها توی کار باشد (جنگ بیولوژیک هم اصطلاح قشنگی است) و چه نباشد ـ به خودشان برگرداند.
2. تلویزیون دارد فیلم «خواستگاری» را نشان میدهد. داستان مردی که چون برای مادر پابهسنگذاشتهاش خواستگار آمده میخواهد خون به پا کند. یاد مشهد قدیم افتادم که دختر و پسر بعد از اجرای عقد محرمیت تا قبل از عروسی هم حق دیدنِ هم و خلوت کردن را نداشتند و این جور مواقع حتماً یکی از بچههای فامیل را که اسم خوبی نداشت (رویم به دیوار: سرخر) همراهشان میکردند تا چون به خلوت میروند آن کار دیگر را نکنند. بماند که این سختگیریها باعث خلق چه داستانهایی میشد!!! نخندید که آمار شهرهای شما را هم دارم. حالا متاسفانه خیلیها از آن سر بام افتادهاند و کم مانده بعد از کشف حجاب چشممان به جمال کشف خیلی چیزهای دیگر هم روشن شود. خدا آن روز را نیاورد. البته استاد بنده هستید و خوب میدانید که: "ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ" (پدیدار شد تباهى در دشت و دریا بدانچه فراهم کرد دستهاى مردم) [سورۀ روم، آیۀ 46] و خودکرده را تدبیر نیست.
3. این فیلمهایی که در یادداشت قبل گفتم (چالش حرکات موزون در بیمارستان) هم چیزی توی همین مایههاست. خیلیها لابد یادشان نیست، اما دعای کمیلهای سالهای اول معجون عجیبی بود. گاهی برادر آهنگران هم میآمد و دیگر قیامت کبرایی میشد که بیا و ببین. باور بفرمایید مراسم آن قدر طول میکشید که آخرِ کار دیگر باید زیر بغلهای آدم را میگرفتند و به صورت افقی از محفل به خانه میبردند. شده بود دعای کمیل با اعمال شاقّه. دعای ندبۀ صبح جمعه و دعای توسل و دعاهای دیگر را هم سرجمع حساب کنید و ببینید مردمی که درگیر جنگ با صدامحسین عفلقی و کفر جهانی بودند چه حال و هوایی داشتند. شاید به همین جهت است که وقتی در ایام مناسبتی توی کوچه و خیابان راه میروم موقع سخنرانی جوانها بیرون مسجد ایستادهاند و بعضیهایشان تخمه میشکنند و موقع سینهزنی انگار دریچۀ سد را باز کرده باشی سیل جمعیت توی مجلس میریزد.
4. یکی گفته بود: «ما مردم عجیبی هستیم. یا چهلستون درست میکنیم و یا بیستون». یک زمان به خاطر رانندگی با موتور گازی و بدون گواهینامه طرف را مثلاً 5 ضربه شلاق میزنیم (ر.ک: رمان «باغ بلور») و یک زمان فرزند پورشهسوارمان مردم را به دیار باقی میفرستد و فریاد میکشیم: آدم کشته که کشته. دیهشو میدیم.
اینها را عرض کردم تا پیش خودتان جوانها را متهم به چیزی نکنید. آخر،
این جهان کوه است و فعل ما ندا/ باز میآید نداها را صدا