دست نوشته های استاد... (74)
1. مؤذن بانگ بیهنگام برداشت/ نمیداند که چند از شب گذشته است
درازیّ شب از مژگان من پرس/ که یک دم خواب در چشمم نگشته است
دیشب باز بیخوابی به سرم زده بود و همین طور که لپتاپ جلویم باز بود و داشتم تولید علم میکردم تلویزیون هم روشن بود و فیلم 7 دلاور را گذاشته بود. چون دیگر سالهاست رمان جذابی مانند «صد سال تنهایی» مارکز به تورم نخورده و یا فیلمی که سرش به تنش بیامرزد را ندیدهام داشتم فیلم هم میدیدم. همۀ اوتاد اهل دل جمع شده بودند: یول براینر، استیو مککوئین، چارلز برانسون و بقیۀ دوستان. مضمون فیلم هم خیلی ساده و تودلبرو بود. کمک به مردمی تنگدست که راهزنان امانشان را بریدهاند. جایتان خالی. واقعاً قشنگ بود. نه از محافظان و تکاوران کهکشان اثری بود و نه از اودیسۀ فضایی و دریایی و امثال آن. نمیدانم سازندگان فیلمها و کارتونهای جدید خودشان هم از دستپختشان سردرمیآورند یا نه؟ خدا به نسل جدید رحم کند.
2. در آن وانفسای بیخوابی یاد 25 ـ 30 سال قبل افتادم. هنوز این رسمِ خوب برقرار بود که برخی خانوادهها عصر پنجشنبه که بازار تعطیل بود ـ نه مثل این سالها که مغازهها مخصوصاً در مناطق زوّاری و پررفتوآمد شبانهروزی بازند و مشغول کار ـ طلبهای را دعوت میکردند و خودشان و بچهها مینشستند تا قرآن و احکام و معارف بیاموزند. خانوادۀ اصیل و متدینی هم این کار را بر عهدۀ این کمترین گذاشته بودند و بعضی از افراد فامیلشان هم تشریف میآوردند و جمع گرم و پویایی میشد. یک بار شوهرخالۀ بچهها که دیگر رفیق شده بودیم سر کلاس گفت: «سال قبل یک دفعه که حرم رفته بودم و قفل دوچرخه همراهم نبود آن را به امید امام رضا (علیه السلام) رها کرده و حرم رفتم. وقتی بیرون آمدم دیدم دوچرخه را بردهاند». پارسال هم در یک کانال خدانشناس (و نه خداناباور؛ که اینها اصلاً دردشان نشناختن خداست، نه اینکه عالمانه وجود خدا را انکار کنند) پرسیده بود: «شما اگر ببینید کسی میخواهد با کودکی کار بدی کند دخالت نمیکنید و کودک را نجات نمیدهید؟ مگر نمیگویید: خدایی هست و همه جا حاضر و ناظر است؟ پس چرا او در این مواقع دخالت نمیکند؟» (شبهۀ معروفی است و نامش فعلاً از ذهنم رفته). حالا در این مصیبت کرونائیّه هم زبان بعضی باز شده و مثلاً با القای شبهاتی میخواهند مردم را به چالش بکشند، غافل از اینکه رابطۀ مردم با اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از جنس ارادت است و قدمتی بیش از هزار سال دارد و حاشا و کلّا که با اشکالاتی از این جنس ترک بردارد.
3. جا دارد ورود این مصیبت را از یک نظر به فال نیک بگیریم و ببینیم واقعاً اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در چنین مواقعی مثلاً باید ـ العیاذبالله ـ هریپاتروار وارد عمل شوند و آن چوب جادوگری را به کار بگیرند و حل مشکل کنند، یا عالم عالم اسباب و مسبّبات است و اصلاً در بلایایی اینچنین خالق حکیم اهداف تربیتی خود را هم مد نظر دارد و بناست از یک طرف همه (دکتر و پرستار و کاشف واکسن و حاج آقای روحانی و...) امتحان خود را پس دهند تا با تمام شدن زمستان روسیاهی برای زغال بماند و از طرف دیگر آهن وجودمان در کورۀ حوادث آبدیده شود، نه مانند اطفال عصر حاضر که انگار از لای زرورق بیرون آمدهاند و طاقت هیچ ناملایمتی را ندارند. با این نگاه شاید دیگر توقع نداشته باشیم لطف اهل بیت ـ علیهم السلام ـ که ما آنها را مالک و صاحب اختیار کون و مکان میدانیم حکمت پروردگاری را نقض کند. این البته منافاتی نخواهد داشت با اینکه به صورت موردی بر اساس همان حکمت کلیه:
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند