دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (90)

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۹

1. خداوند مرحوم حاج آقا رضا انصاریان را رحمت کند. مداح و ذاکر مصائب اهل بیت بود و تا دلتان بخواهد شوخ‌طبع و خوش‌مزه. یک بار به شوخی گفت: بعضی از این مداحا روز عید هم مصیبت می‌خونن و وقتی بهشون می‌گم، می‌گن: خدا بنی‌امیه رو لعنت کنه که برای ما عید نذاشتن. مرتیکه بگو شعر بلد نیستم.

2. خواستم بنویسم:

یادم ز وفای اشجع ناس آید/ وز چشمِ ترم سودۀ الماس آید

آید به جهان اگر حسین دگری/ هیهات برادری چو عباس آید

اما دیدم دلم زیاد همراهی نمی‌کند و نگران است که مبادا ناخواسته بی‌ادبی‌ای در حق حضرت اباعبدالله (علیه السلام) شده باشد.

3. عوضش زمان هم مساعد است که یاد حکایت جوانی کنیم که داستانش را حتماً شنیده‌اید و اصلاً مگر می‌شود نوکر اینها را نداند؟!!! که بزرگی گفته بود: در عالم رؤیا دیدم فضاى بالا سر حرم از زمین و آسمان و فضا تمام مملو از ملائکه است و در مسجد بالا سر تخت گذاشته‌اند، حضرت رسالت‌مآب ـ علیه السلام ـ و حضرت شاه ولایت امیرالمؤمنین على ـ علیه السلام ـ بر تخت نشسته‌اند. در این اثنا ملکى پیش رفت عرض کرد: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا خاتم النبیین. پس عرض کرد: حضرت باب الحوائج ابى الفضل ـ علیه السلام ـ عرض مى‌کند: یا رسول الله، علویه، عیال حاجى الکبه، پسرش مریض است به من متوسل شده. شما به درگاه الهى دعا کنید که حق - سبحانه و تعالى - او را شفا عطا فرماید. حضرت ختمى‌مرتبت دست به دعا برداشتند. بعد از لحظه‌اى فرمودند: موت این جوان مقدّر است. ملک برگشت. بعد از لحظه‌اى دیگر، ملک دیگر آمد و سلام کرد و پیغامى به همان قسم آورد. دو مرتبه، حضرت رسالت‌مآب دست به دعا و روى به درگاه حضرت باری تعالى کردند. پس از لحظه‌اى سر فرود آوردند، فرمودند: مردن این جوان مقدّر است. ملک برگشت.

شیخ فرمود: ناگاه دیدم ملائکۀ حاضرین در حرم یک‌مرتبه به جنبش در آمدند، ولوله و زلزله در آنها افتاد. گفتم: چه خبر شده؟! چون نظر کردم، دیدم حضرت ابى الفضل ـ علیه السلام ـ خودشان تشریف آوردند، با همان حالت وقت شهادت در کربلا! حضرت عباس پیش آمد و عرض کرد: السلام علیک، یا رسول الله. السلام علیک، یا خیر المرسلین. علویۀ فلانه توسل به من (پیدا) کرده و شفاى فرزندش را از من مىخواهد. شما به درگاه کبریایى عرض ‍ نمایید که: یا این جوان را شفا عنایت فرماید، و یا آن که مرا «باب الحوائج» نگویند و این لقب را از من بردارند! چون آن سرور این سخن را به خدمت پیغمبر اطهر ـ صلّى الله علیه و آله ـ عرض داشت، ناگاه چشم مبارک آن حضرت پر از اشک شد و روى مبارک به حضرت امیر ـ علیه السلام ـ نمود و فرمود: یا على، تو هم با من در دعا همراهى کن. هر دو بزرگوار روى به آسمان و دست به دعا برداشتند. بعد از لحظه اى ملکى از آسمان نازل گردید و به خدمت حضرت رسالت‌مآب مشرف (گشته) سلام نمود و سلام حق - سبحانه و تعالى - را ابلاغ نمود، عرض کرد: حق متعال مى‌فرماید: «باب الحوائج» را از عباس نمى‌گیریم و جوان را شفا عطا فرمودیم.

4. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آیا بود که گوشۀ چشمی به ما کنند؟!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (90) :: دروس استاد عرفانیان