دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (91)

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۲۱:۰۳

ابن‌مغازلی شافعی در کتاب «مناقب» به سند خود نقل کرده:

حجّ هشام بن عبد الملک فی خلافة الولید، فکان إذا أراد استِلام الحَجَر زُوحِم علیه، وحجّ علیُّ بن الحسین ـ علیهما السلام ـ، فکان إذا دنا من الحَجَر یَفرُقُ عنه الناس إجلالاً له، فوَجم لذلک هِشام وقال: «مَن هذا؟ فما أعرفه»، وکان الفرزدق واقفاً فأقبلَ على هِشام فقال:

هَذا الَّذِی تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ/ وَالْبَیْتُ یَعرِفُهُ والحِلُّ وَالحَرَمُ

هَذا ابنُ خَیرِ عِبادِ اللهِ کُلِّهِمِ/ هَذا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ

إذا رَأتْهُ قُرْیشٌ قال قائِلُها/ إلَى مَکَارِمِ هَذا یَنْتَهِی الکَرمُ

یکادُ یُمْسِکُهُ عِرفانَ راحَتِهِ/ رُکنُ الحَطِیمِ إذا ما جاءَ یَسْتَلِمُ

فی کفِّهِ خَیْزَرانٌ ریحُهُ عَبِقٌ/ مِنْ کَفِّ أرْوَعَ فی عرْنینهِ شَمَمُ

یُغْضِی حَیاءً وَیُغْضَى مِنْ مَهابَتِه/ فَما یُکلَّمُ إلاّ حِیْنَ یَبْتَسِمُ

فَلَیْسَ قَوْلُکَ: "مَنْ هذَا ؟" بِضائِرِهِ/ العُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنَکَرَتَ وَالعَجَمُ

[مناقب علی بن أبی طالب (علیه السلام)، ابن المغازلی، ص 312، ح 394، و نیز: الأغانی، أبی الفرج الأصفهانی، ج 15، ص 217 ـ 218؛ بحار الأنوار، العلّامة المجلسی، ج 46، ص 124 ـ 127، ش 16]

چیزی حدود 20 سال قبل که مشهد مشرف بودیم و در مدرسه‌ای توفیق تدریس بود به دوست خوش‌نویسی پیشنهاد کردم این قصیده را ـ که مفصل‌تر از اینهاست ـ به همراه ترجمۀ آن از عبد الرحمن جامی با خط خوش تحریری بنویسد تا تکثیر کرده و در اختیار طالبان علم قرار دهیم که اگر خواستند حفظ کنند. الآن هم به همان نیت تقدیم محضرتان می‌کنم.  

جامی  در هفت اورنگ / سلسلةالذهب / دفتر اول آورده:

هشام بن عبدالملک در طواف کعبه بود. هرچند خواست که حجرالاسود را استلام کند به‌واسطۀ ازدحام طایفان میسرش نشد. به جانبی بنشست و مردم را نظاره می‌کرد. ناگاه حضرت امام زین العابدین علیّ بن الحسین بن علی ـ رضی الله عنهم ـ حاضر شد و به طواف خانه اشتغال نمود. چون به حجرالاسود رسید، همۀ مردمان به یک جانب شدند تا تقبیل حجرالاسود کرد. یکی از اعیان شام که همراه هشام بود پرسید که: این چه کس است؟ هشام گفت: نمی‌شناسم، از ترس آن‌که مبادا اهل شام به وی رغبت نمایند. فرزدق شاعر آن جا حاضر بود. گفت: «من می‌شناسمش» و در جواب سائل قصیده ای انشا کرد بیست بیت کما بیش در تعریف و تمدیح امام زین العابدین ـ رضی الله عنه    

پور عبدالملک به نام هشام/ در حرم بود با اهالی شام

می‌زد اندر طواف کعبه قدم/ لیکن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست/ بهر نظّاره گوشه‌ای بنشست

ناگهان نخبۀ نبیّ و ولی/ زین عُبّاد بن حسین علی

در کسای بها و حله نور/ بر حریم حرم فکند عبور

هر طرف می‌گذشت بهر طواف/ در صف خلق می‌فتاد شکاف

زد قدم بهر استلام حجر/ گشت خالی ز خلق راه و گذر

شامی‌ای کرد از هشام سؤال/ کیست این با چنین جمال و جلال

از جهالت در آن تعلل کرد/ وز شناسایی‌اش تجاهل کرد

گفت: نشناسمش ندانم کیست/ مدنی یا یمانی یا مکی است

بوفراس آن سخن‌ور نادر/ بود در جمع شامیان حاضر

گفت: من می شناسمش نیکو/ زو چه پرسی به سوی من کن رو

آن کس است این که مکه و بطحا/ زمزم و بوقبیس و خیف و منا

حرم و حلّ و بیت و رکن و حطیم/ ناودان و مقام ابراهیم

مروه مسعی صفا حجر عرفات/ طیبه و کوفه کربلا و فرات

هر یک آمد به قدر او عارف/ بر علوِ مقام او واقف

قرة العین سیدالشهداست/ غنچۀ شاخ دوحۀ زهراست

میوۀ باغ احمد مختار/ لالۀ راغ حیدر کرّار

چون کند جای در میان قریش/ رود از فخر بر زبان قریش

که: بدین سرور ستوده شیم/ به نهایت رسید فضل و کرم

ذروۀ عزّت است منزل او/ حامل دولت است محمل او

از چنین عزّ و دولت ظاهر/ هم عرب هم عجم بود قاصر

جد او را به مسند تمکین/ خاتم الانبیاست نقش نگین

لایح از روی او فروغ هدی/ فایح از خوی او شمیم وفا

طلعتش آفتاب روز افروز/ روشنایی‌فزای و ظلمت سوز

جد او مصدر هدایت حق/ از چنان مصدری شده مشتق

از حیا نایدش پسندیده/ که گشاید به روی کس دیده

خلق ازو نیز دیده خوابانند/ کز مهابت نگاه نتوانند

نیست بی سبقت تبسم او/ خلق را طاقت تکلم او

در عرب در عجم بود مشهور/ کو مدانش مغفّل مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور/ گر ضریری ندید، از آن چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاک/ بوم اگر زان نیافت بهره چه باک

بر نکو سیرتان و بدکاران/ دست او ابر موهبت باران

فیض آن ابر بر همه عالم/ گر بریزد نمی‌گردد کم

هست از آن معشر بلند آیین/ که گذشتند ز اوج علیین

حب ایشان دلیل صدق و وفاق/ بعض ایشان نشان کفر و نفاق

قربشان پایۀ علوّ و جلال/ بعدشان مایۀ عتوّ و ضلال

گر شمارند اهل تقوا را/ طالبان رضای مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند/ واندر آن خیل پیشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض/ سائلی: من خیار أهل الارض؟

بر زبان کواکب و انجم/ هیچ لفظی نیاید الّاهم

هم غیوث الندی اذا وهبوا/ هم لیوث الثری اذا نهبوا

ذکرشان سابق است در افواه/ بر همه خلق بعد ذکرالله

سر هر نامه را رواج فزای/ نام ایشانست بعد نام خدای

ختم هر نظم و نثر را الحق/ باشد از یمن نامشن رونق

تمام شدن انشاء قصیدۀ فرزدق در مدح امام زین‌العابدین ـ رضی الله عنه ـ و غضب کردن هشام بر فرزدق و حبس کردن وی:

چون هشام آن قصیدة غرّا/ که فرزدق همی نمود انشا

کرد از آغاز تا به آخر گوش/ خونش اندر رگ از غضب زد جوش

بر فرزدق گرفت حالی دقّ/ همچو بر مرغ بینوا عقعق

ساخت در چشم شامیان خوارش/ حبس فرمود بهر آن کارش

اگرش چشم راستین بودی/ راست‌کردار و راست‌دین بودی

دست بیداد و ظلم نگشادی/ جای آن حبس، خلعتش دادی

ای بسا راست‌بین که شد مُبدَل/ از حسد حسّ او و شد احول

... جان حاسد ز داغ غم فرسود/ وز غم آسوده خاطر محسود

دایماً از طبیعت فاسد/ بر خدا معترض بود حاسد

که چنان مال یا منال چرا/ مر فلان را همی‌دهد نه مرا...

آن حسد خاصّه کاهل نفس و هوا/ می‌برند از گزیدگان خدا

جای اینان مقرّ قرب و وصال/ جای آنان جحیم بُعد و نکال

ز آسمان خور همی‌درخشد فاش/ بر زمین کور می‌شود خفّاش!

خبر یافتن زین‌العابدین از مدیح فرزدق و دوازده‌هزار درم فرستادن برای وی و گفتن فرزدق که: «من اشعار بسیار گفته بودم و مدایح دروغ آورده. این ابیات بهر کفّارت بعضی از آنها گفتم برای خدای ـ عزّ و جل ـ و دوستی فرزندان رسول الله(ص)

قصۀ مدح بوفراس رشید/ چون بدان شاه حق‌شناس رسید

از دِرم بهر آن نکوگفتار/ کرد حالی روان ده و دوهزار

بوفراس آن درم نکرد قبول/ گفت: مقصود من خدا و رسول

بود از آن مدح، نی نوال و عطا/ زان‌که عمر شریف را ز خطا

همه جا از برای هر همَجی/ کرده‌ام صرف در مدیح و هَجی

تافتم سوی این مدیح عنان/ بهر کفّارت چنان سخنان

قال زین العباد و العُبّاد:/ «ما نؤدّیه عوض لا نرتاد

زان‌که ما اهل بیت احسانیم/ هرچه دادیم، بازنستانیم

ابر جودیم بر نشیب و فراز/ قطره از ما به ما نگردد باز

آفتابیم بر سپهر علا/ نفتد عکس ما دگر سوی ما»

چون فرزدق به آن وفا و کرم/ گشت بینا، قبول کرد درم

از برای خدای بود و رسول/ هرچه آمد از او چه رد چه قبول

بود از آن هر دو قصدش الحق حق/ می‌کنم من هم از فرزدق، دق

رشحه‌ای زان سحاب لطف و نوال/ که رسیدش از آن خجسته‌مآل

زان حریفم اگر رسد حرفی/ بندم از دولت ابد، طرفی

صادقی از مشایخ حرمین/ چون شنید آن نشید دور از شین

گفت: نیل مراضی حق را/ بس بود این عمل فرزدق را

کز جز اینش ز دفتر حسنات/ برنیاید، نجات یافت نجات

مستعد شد رضای رحمان را/ مستحق شد ریاض رضوان را

زان‌که نزدیک حاکم جائر/ کرد حق را برای حق ظاهر


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (91) :: دروس استاد عرفانیان