دست نوشته های استاد... (94)
1. راستش را بخواهید میخواستم با نقل قول از یکی از علما شروع کنم که در خاطرات دوران تبعید مثلاً 50 سال قبل خود نوشته است: در کردستان با عالمی اهل سنت آشنا شدم که یک بار گفت: «من کتاب لمعۀ شما شیعهها را 10 بار خواندهام» و بعد درددل کنم که انگار دیگر الآن آدم باسوادی بین آنها هم پیدا نمیشود و «البلیّة إذا عمّت طابت» و مثلاً چرا مولوی... اشکال کرده که: «این هم حرم امامانشان که میگفتن: شفا میدهد، اما حالا ناچار شدن ببندنشان و...». حتی آماده شدم ابتدا برای آنکه شیرفهم شود (معروفش لفظ دیگری است، نخواستم بحث منحرف شود) جواب حلّی و نقضی را توضیح داده و کلام بیارزشش را با نقض کردن به تعطیلی خانۀ خدا جواب دهم اما... .
2. یاد بندۀ خدایی افتادم که «شیخ علی اردبیلی» نام داشت و از حدود 20 ـ 30 سال قبل و از مشهد او را میشناختم. درس همه میآمد و با حرکات عجیب و غریبش تقریباً درسها را به هم میریخت. قم هم درس خیلیها و منجمله استاد موسوی تهرانی را تا مرز تعطیلی هم پیش برده بود تا اینکه یک بار استاد به حالت اعتراض از منبر پایین آمدند و ... . طلبهای بعدها برایم تعریف کرد که: حاج آقا یه آپچاگی (ضربهای در تکواندو) بهش زدم که... . استاد بعدها خیلی متاثر بودند و فرمودند: هرچند من مقصر نبودم، اما هرکار کردم دیگر دلش صاف نشد که نشد.
3. خود این شیخِ مرحوم بیتقصیر بود؛ که میگفتند: در جوانی خواهرش را جلوش سربریدهاند و از همان زمان به این حالت نیمهجنون درآمده. احمق کسانی بودند که در پسِ رفتارهای عجیب و غریبش ـ که گاه سر درس نان و پنیری میخورد و بعدش هم برای آنکه خوابش نبرد از ظرف آبی که همراه داشت آب به صورتش میپاشید ـ دنبال حکمتی میگشتند و مثلاً گمان میکردند «بهلول زمان خود را بشناس!!!» و از این خزعبلات. حتی یکی با او مصاحبهای هم کرده بود و چه با آب و تاب نوشته بود.
4. مطلبی که دربارۀ فلان عمل شنیع در یکی از یادداشتهای اخیر نوشتم باعث شد رفقا محبت کرده و با مطالبی که از فلان استاد شیعه و بهمان مولوی سنی برایم فرستادند مدتی سرگرمم کنند؛ مثل اینکه: «از این آیه نمیشود برای حرمت استفاده کرد؛ چراکه این حصر حصر اضافی است ـ یعنی آیه در مقام بیان مواقعههای دوطرفه است نه استمنا و ...»، و یا اینکه: «استمنا مثل شیر مادر حلال است!!!». خواستم دربارۀ اولی بنویسم که: «حصر اضافی از کجا؟ ما طلبهها گاهی فکر کردن آدموار را فراموش میکنیم» و دربارۀ دومی (مجری و مؤسس شبکۀ وهابی وصال(توحید)): «آخر، آدم! فقه و اصول نداشتهات توی سرت بخورد. دیگر چرا حرمت شیر مادرت را زیر پا میگذاری؟!» اما دیدم جواب دادن به این حرفها آدم را شبیه همان کسانی میکند که در بند 3 عرض کردم.