دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (100)

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۱۷:۴۴

1. خداوند پدر بزرگوار آن دوستم را رحمت کند که چند سال قبل درگذشت و بسیار شوخ و خوش‌مزه بود. یک بار که حسابی داغ می‌کند می‌فرماید: عجب مملکتی شده! هر شبکه را می‌زنی آخوند. جلوی آینه هم که می‌روی آخوند. آخر خودش هم اهل علم و معمم بود.

2. من مثل شما نیستم که دور و برم پر از اهل علم باشد و از همان توی گهواره معمم شویم. لذا تا یک آخوند باحقیقت می‌بینم عبد حلقه‌به‌گوشش می‌شوم. خب، برایم عجیب است در زمانی که هر طفلی کباده‌کش شده استاد بزرگوارم حضرت آیت الله مددی که سوادش را دیگر ملاحظه فرموده‌اید هر وقت سرحال و سردماغ نیست می‌گوید: امروز شنگول منگول نیستم. واضح است که به تنها چیزی که فکر نمی‌کند مرجعیت و کلاس و ... است. یا بر خلاف خیلی‌ها که دنبال خر مرده‌اند تا نعلش را بکنند تا به حال ندیده‌ام برای کسی نقشه بکشد و یا احساس کنی دارد روح و روانت را استثمار می‌کند.

3. البته به اندازۀ خودم همه جورش را دیده‌ام. پیرمرد روستایی باصفایی هم بود که دو پسرش معمم شده و ماشاللا هزار ماشاللا آنچه خوبان همه دارند همه را سه‌طلاقه کرده بودند. بندۀ خدا می‌گفت: «بچه‌دار نمی‌شدم و پیش دعانویس رفتم. سرکتابی باز کرد و گفت: در جوانی چوپان بوده‌ای و ماری را کشته‌ای که نه مار بلکه در حقیقت جن بوده و جنیان تو را بسته‌اند. دنبال بچه نباش. اصرار کردم و دعایی داد و این هم پسرانم». بماند که چه آنشی می‌سوزاندند و لااقل رباخوری و فسق و فجورشان را به چشم خودم دیدم.

4. یک بار با استاد موسوی تهرانی که افتخارم در این سال‌ها آن بوده که «هرکه ببیند مرا آورد تو را به خیال» و دیروز که عذرخواهی می‌کرد: «خیلی به شما زحمت می‌دهم» عرض کردم: «به جدتان قسم اگر توفیق خدمت به شما را دارم این کار را عبادت می‌دانم» به دیدن حاج آقای رضوی رفتیم که خود، سید روحانی بسیار خوش‌باطنی است. صحبت مرشد چلویی شد و این‌که در هر صنفی کسانی هستند که حجت را بر همه تمام کنند. استاد موسوی فرمودند: بله، مغازه‌اش طبقۀ بالا بود و خودش موقع ناهار ملاقه‌به‌دست بالای سر مشتری‌ها می‌رفت و روی برنجشان آب خورش می‌ریخت. حتی گاهی یکی غذا می‌خورد و آخر سر می‌گفت: پول ندارم و مرشد می‌گفت: اشکالی ندارد. برو در امان خدا. یا آسید مهدی قوام که خیلی از نظامیان و صاحب‌منصبان پیش از انقلاب مریدش بودند. استاد فرمودند: میوه‌فروشی بود که ابتدا گاری داشت و بعداً در خیابان مولوی مغازه‌ای خرید. برای رفقا تعریف کرده بود که من اوائل دزد بودم. یک روز که آسید مهدی از منزل بیرون رفت و مطمئن بود دیگر کسی در منزلشان نیست به طریقی داخل رفتم و داشتم فرششان را جمع می‌کردم که یک‌دفعه دیدم سید بالای سرم ایستاده. هول شدم و زبانم بند آمد، اما فرمود: ناراحت نباش. این فرش اصلاً مال شماست. نشست و با هم جمعش کردیم و فرش را سر شانه‌ام گذاشت و گفت: فقط به این شرط که ببری بفروشی و با پولش کاسبی کنی.

حاج آقای رضوی هم به گمانم از قول پدرشان یادی از مرحوم شیخ ذبیح الله قوچانی فرمودند که در شهر فاروج مدرسۀ علمیه‌ای داشت و طلابی را آورده بود تا درس بخوانند و ملا شوند. گاهی هم نصیحتشان می‌کرد و چون خیلی باحقیقت بود حرفش عجیب اثر می‌کرد. یک شب حرف و نصیحتش که تمام شد آخرش این شعر معروف را خواند که:

زان تشنگان هنوز به عیّوق می‌رسد/ فریاد «العطش» ز بیابان کربلا

و جمع طلاب را آتش زد. خودم دیگر خوابم نبرد. به حجره‌ام رفتم و تا دل صبح اشکم بند نمی‌آمد.

صحبت مرحوم حلبی هم شد و منبرهای ولایی‌ای که می‌رفت. استاد فرمودند: چون در همان محلۀ حمام گلشن تهران و حوالی آن مسئول جلساتی بودم و گاهی از ایشان برای سخنرانی دعوت می‌گرفتم و مثلاً 3 ساعت به سحر رمضان می‌آمد و مجالس پرشور و باحالی برگزار می‌فرمود مرا می‌شناخت. وقتی خواستم برای ادامۀ تحصیل به قم مشرف شوم گفت: درس آیت الله العظمی... می‌روی؛ که اگر مثل او 4 نفر در ایران بودند دیگر ایران گلستان می‌شد. رحمة الله علیهم رحمة واسعة.

5. رفقا یکی دو ماه است مدام مطلب می‌فرستند که: چه نشسته‌ای! صوفیه مشهد را گرفته‌اند و... . (1) خب، من یک‌لا‌قبا چه کنم؟!  مگر دیروز که خبر درگذشت... همه جا پیچید از قول ایشان نخواندید که: «فردا نسلی از راه می‌رسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن می‌کند؛ آنجا که دست شما به آن نمی‌رسد»؟!(3) این تازه اولش است.

6. بندۀ خدا کتاب‌فروشی یک بار مرا دید و حلالیت طلبید که: من 50 دوره «کفایة الموحدین» فروخته‌ام و چون شنیدم شما سر این کتاب اختلاف دارید خواستم از من راضی باشید. قبل از این تعطیلات اجباری یک بار که روضۀ حضرت آیت الله مددی آمده بود با حسرت گفت: آدم ببرد 500 میلیون به ایشان بدهد و بگوید: این را بدهید یک نفر کتاب خوب در علم کلام بنویسد.

خب، هر حرفی را نمی‌شود هرجایی گفت. هرچند کار «کفایة الموحدین» اسف‌بارتر از اینها شده،(2) اما رویم نشد به او بگویم: بله، مدت‌هاست داریم در علم کلام درجا می‌زنیم و از این آتش آبی گرم نمی‌شود، اما مهم‌تر از همۀ اینها این است که دیگر عامل نیستیم و غصۀ همه چیز را می‌خوریم مگر دینمان. من که خودم نبودم، اما انگار جایی خواندم که پهلوی اول به یکی از اطرافیانش گفته بود: سربند قضایای کشف حجاب و... به آشیخ عبد الکریم حائری هرقدر هم اعتراض کرد کاری نداشته باشید؛ که او این کارها را به خاطر دینش می‌کند.

 

پانوشت‌ها:

 

(1) عزیز بزرگواری دردمندانه نوشته‌اند: راستی در دورۀ عقائد اسلامی غیر از فلاسفۀ مطرح عقائدشناس دیگری وجود نداشت؟! آیا اسمی از تراث کلامی شیعه به نحو صحیح در آن دوره‌ها برده می‌شود؟ راستی مگر قرار نبود این به ظاهر اساتید فلسفه فقط بی‌دینان را به صراط دینداران دعوت کنند، از کی استاد عقائد شده‌اند ما خبر نداریم؟!

من واقعاً از ایشان و رفقای دیگر متعجبم! بابا جان! بسته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا!!! اندیشه‌های کلامی «شیخ مفید»مان را «مارتین مک‌درموت» نوشته و کتابخانۀ «سید بن طاووس»مان را «اتان کلبرگ». دیگر «زابینه اشمیتکه» و «مایکل کوک» طلبتان.

(2) ناشر به‌اتفاق آقای... کار این کتاب را به جایی رساندند که خود محققش هم دیگر از آن سردرنمی‌آورد!!! یک بار طلبۀ درس‌خارج‌خوانی که نمی‌دانست کار تحقیق و ویرایش اول کتاب توفیق این کمترین بوده با ناراحتی گفت: «به‌اتفاق یکی از رفقا شروع به مباحثۀ کتاب کردیم، اما جلد اول به پایان نرسیده کار را ترک کردیم؛ که هیچ نفهمیده بودیم». خب، بندگان خدا خبر ندارند که چون ناشر می‌خواسته کتاب توسط وزارت ارشاد پیش‌خرید شود و آقای... هم یکی از افراد تاثیرگذار در این کار بوده مجبور شده کتاب را بدهد ایشان هم ببیند. جداً التماس دعا در حد تیم ملی و بلکه تیم‌های ملی.

این کتاب گل بود، با این دسته‌گل به آب دادن‌ها به سبزه هم آراسته شد. وقتی می‌خواهد از علمای اهل سنتی نام ببرد که مثلاً فلان خطبۀ امیر المؤمنین (علیه السلام) را در کتاب خود آورده‌اند و به قول مشهدی‌ها «آی جُنُمّرگ رِفتِه‌» (ای جوان‌مرگ شده!) و به تعبیر ترک‌زبان‌ها «کوول باش» (خاک بر سر!) نثارشان کند نام لغوی‌هایی مانند جوهری و غیر او را هم می‌برد که مثلاً یکی از لغات آن خطبه را در کتاب خود معنا کرده‌اند و اصلاً شاید در تمام عمرشان یک بار هم خطبۀ مورد نظر را ندیده باشند (سریع نفرمایید: «قربان عقلش!». یادمان باشد که العصمة لأهلها). دیگر از مباحث مهم کلامی که جایشان در آن خالی است حرفی نمی‌زنم که مثنوی هفتاد من کاغذ شود. کوتاه سخن این‌که اگر هم زمانی «کفایة الموحدین» بوده الآن دیگر این طور نیست، چه رسد به این‌که شنیده‌ام بناست خلاصۀ کتاب هم چشم بازار را روشن کند.

(3) واژگونی خودرو بلایی سرم آورده که فراموش کردم وکیل مدافع یزید شده بود، وگرنه هرچند جمله‌ای که از قولش آوردم بدک نیست، اما همین قدر هم اشاره نمی‌کردم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (100) :: دروس استاد عرفانیان