دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (129)

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۷:۱۵

1. سراغ کانال بانویی دیگر رفته‌ و شروع کرده‌ام به ناخنک زدن. (1)

مطلبی گذاشته با عنوان «جزم و لذت» و نوشته:

به «کلّمینی یا حمیرا» که می‌رسم زانوانم سست می‌شود. در پی آن نیستم و نبودم هرگز که راوی آن ثقه است یا نه. فقط خودش را می‌بینم، نه در هیئت هاله و نور و شبح، در هیئت مردی واقعی که از تف آفتاب به سایه‌سار زن محبوبش پناه گرفته؛ چون شاطری که عرق از چهره و گره از جبین برگرفته تا دمی دور از تنور بنشیند. می‌نشیند و می‌گوید با من حرف بزن. حرف بزن و به دنیا مشغولم دار. طنین این «حمیرا» گفتنش چنان عاشقانه است گویی دو قمری سر به هم آورده‌اند و میانشان هاله‌های طلایی «عزیزم گفتن و جانم شنفتن» حلقه در حلقه می‌گردد.

«الفقر فخری» امّا حکایتی دیگر است. از آن کلام‌هاست که پیشش کوچک می‌شوم و می‌هراسم از کوچکی خودم در کران تا کران تا کران این دشت. انگار به گورستان رفته باشم و در گوری که می‌دانم از آنِ خودم خواهد بود خفته باشم و از مجال مستطیلی‌اش غروب خورشید را دیده باشم و دیده باشم که «هیچیم و چیزی کم». هیچ کار نداشته‌ام و ندارم که وقت گفتن «الفقر فخری» کدام‌یک از صحابه آن را با کدام گوش ‌شنیده یا نشنیده. متواتر است یا مجعول است یا اصیل؟ نمی‌دانم، کار عالمانِ علوم دینی است و کار من نیست. آنچه را دلمشغولی دین‌پژوهان و متدینان است درک می‌کنم اما فرسنگ‌ها میان ماست و سنگ‌ها... . ادبیات این دیوار را برداشت. ادبیات این دیوار را فرو ریخت. ادبیات این دیوار را سوراخ کرد و من توانستم چشم به خشت‌های خشکش بچسبانم و آن طرفش را ببینم... . تنها معجز کلمات بود که توانست دیوار بلند تعلیمات مذهبی جزم‌انگارانه‌ای را بشکند که مدارس زمان ما و محیط اجتماعی دهۀ شصت شمسی ما را در میانشان محبوس کرده بود. صورت‌های یخ‌کردۀ کوچکی که هر روز در مقنعه‌های سیاه قاب گرفته می‌شدند و از این کلاس قرآن به آن نمازخانۀ اجباری فرستاده می‌شدند تا از نمرۀ انضباطشان کم نشود، چطور چطور چطور می‌توانستند عاشقانگی دعای کمیل را درک کنند و آن را به مثابۀ متنی با تکانه‌های ادبی ببینند؟ در آن اجبار و ادبار، چطور می‌توانستیم درک کنیم که در این متنِ عاشقانه همۀ اجزا و اسباب و آرایه‌های عشق به کمالی یگانه رسیده است: «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ وَ هَبْنِی (یَا إِلَهِی) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى کَرَامَتِکَ»(2).

آیا ممکن است سری که از عطر غزل سعدی به دوران می‌افتد از درک عطر این عبارات سودا نگیرد؟ می‌گوید ای خدای من، بر عذابت صبر می‌کنم، اما فراق تو را چطور تاب بیاورم؟ و بر آتش تو می‌سوزم، اما چطور فکر کنم نگاه لطفت را از من برگرفته‌ای؟ ای آه از عشق، بیداد از عشق ... .

2. در یادداشت‌های اخیر در حدّ وسعمان خدمت این مادر ناتنی رسیده‌ایم و نیازی به دوباره‌کاری نیست. این بندۀ خدا هم گفت که: به بحث‌های علمی و درستی و نادرستی این مطالب کاری ندارد و جنبه‌های ادبی قضیه و مثلاً عشق سوزان این دو برایش مهم است. اما ناخودآگاه یاد سال‌هایی افتادم که هرکسی به‌نوعی سعی می‌کرد مطالبش را با قرآن و حدیث گره بزند. از نوشتن آیۀ "لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى" روی دوچرخه‌های وطنی بگیرید تا "وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ" برای اعلان کوهنوردی صبح جمعه. حتی شنیدم ـ العهدة علی الراوی ـ: یکی که توی کار لنت ترمز بوده روی تابلوی مغازه‌اش نوشته: "فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ".

 

پانوشت:

(1) نفرمایید: مگر خودت کس و کار نداری که سراغ کانال این و آن می‌روی؟! دارم، خوبش را هم دارم، اما طفلک عیال با وجودی که متعلق به خاندانی است که نسل اندر نسل ساداتِ عالِم دیار خود بوده‌اند و اکنون هم مزارشان زیارتگاه است و حاجت می‌دهد و هرچند می‌توانست درسکی بخواند و مدرکی و «بله، خانومِ استاد... هستند»، اما سال‌هاست خیاطی می‌کند تا لقمه نانی به کف آریم و به غفلت نخوریم و همسرش ـ که این کمترین باشد ـ مثلاً به تحصیل و تدریسش برسد که واجب کفایی ـ و بلکه عینی‌ ـ اند. حکایت است ها! نه شکایت. خیلی هم خدا را شاکریم.

(2) سااااااااکت!!! («اسکتوا عما سکت الله» را آن قدر در خانه تکرار کرده‌ام که طفل دوساله‌ام هم یاد گرفته). حالا باز آقای یخ‌کشی می‌فرماید: اولین مصدر دعای کمیل کتاب شیخ طوسی است و از انفرادات شیخ است و... . بابا جان! بخوان و حالش را ببر و حال خلق را هم نگیر. اولاً که دعا که مصدر لازم ندارد، و ثانیاً شیخ طائفه هم کشکی‌پشکی حرف نمی‌زند، و ثالثاً خدا را شکر که همین مضامین عالی را هم به ما آموختند تا مثلاً شب‌های قدر نگوییم: 10 مرتَبَه: «خدا! ...ُه خوردم».

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (129) :: دروس استاد عرفانیان