دست نوشته های استاد... (132)
1. جدّاً عذرخواهم. دیشب حال و حوصله نداشتم و اعراب شعر دقیق نبود (مستقیم Copy/ Paste کرده بودم). الآن تا جایی که توانستم درست کردهام. اصلاً نمیدانم چرا هروقت نامی از این 3 برده میشود کلی به هم میریزم و دیگر حال و حوصلهای برایم نمیماند.
2. این حال خیلی وقتها سراغم میآید. گاهی کسانی که مطمئنم در تمام عمرشان حتی یک کتاب نخواندهاند گوشی تلفن همراه در دست و یا با سؤالاتی که روی کاغذ نوشتهاند میآیند و با مطالبی مثلاً از «تاریخ طبری» و «طبقات ابنسعد» رگبار سؤالات را به سمتم میگیرند، که مثلاً علی [ع] این قدر آدم کشته و چنین و چنان کرده. خب، اشکالی ندارد. "ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" (این منتهاى دانش آنان است) [سورۀ نجم، آیۀ 30]. در پاسخ که از قضا خیلی هم زحمت ندارد تنها یک جمله میپرسم که: آیا اینها قتل بهحق بوده یا نابهحق؟ هنوز آن قدر انصاف برایشان مانده که بگویند: قتل بهحق. میگویم: خب، قرآن کریم که میفرماید: "وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ... وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ" (و بندگان خدای رحمان... و کسى را که خدا [ خونش را ] حرام کرده است جز به حق نمىکُشند) [سورۀ فرقان، آیۀ 63 ـ 68].
3. یکی میگفت: دوستی داشتم که در فلان نهاد شاغل بود. حالا که بازنشسته شده (چون عمری در جلسات روضه و صرف هلیم صبحهای پنجشنبه حضوری فعال داشته و چشم و گوشش پر است) (1) رفته مداح شده و میگوید: «مِرِم روضه، چای و صبحانَهمانه مُخورِم، امام حسینِه موکوشِم میِم پایین».
واقعاً هم تصور 99.9% مردم از مباحث دینی و مذهبی چیزی در همین حد است و اصلاً تصور نمیکنند این همه طلاب بزرگوار که عشقی جز قدمی نزدیکتر شدن به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و درک معارف دینی ندارند در این حوزهها چه میکنند. حتی یکی از اساتید دانشگاه (که از قضا تا دلتان بخواهد با این حرفها زاویه داشت) میگفت: «برای جوانی صحبت میکردم و هرچه میگفتم باور نمیکرد که در حوزهها منطق هم میخوانند». خودم هم که عمری است بیگدار به آب زدهام و هیچ وقت اهل مصلحتاندیشی نبودهام وقتی خیلی کرّوفر میکردم گاهی مخاطب که دیگر نمیتوانست تاب بیاورد میگفت: خوب حرفها از خودتان درست کردهاید. یک بار هم جوان پرمدعایی که دیگر راه دررو نداشت گفت: خب، به قول خود شما روحانیها: «مغلطه میکنید».
4. ما برای تمام این ادعاها دلیل داریم. امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ را بر خلاف بقیۀ آنها که در آن زمان بودند ـ به تعبیر استاد بزرگوارم حضرت آیت الله مددی ـ چهرهای فرهنگی میدانیم. میگوییم: «در جنگها کرّار غیرفرّار بوده» و برایش کلی حدیث از کتابهای خودمان و اهل سنت میآوریم. اگر او را هم مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) «ثمال الیتامی وعصمة للأرامل» (پناه یتیمان و شوهرمردگان) میدانیم گواه شاهد صادق در آستین باشد. خوب است دستۀ مقابل هم اگر دلیلی چیزی برای کرامات این 3 تن دارند بر سر ما منت گذاشته و بیش از این کتمان نکنند. مثلاً اگر متفکری کسی مانند «ملحمة الغدیر»(2) در وصف همۀ این 3 نفر با هم (برای یکییکی که بعید است اصلاً حرفی برای گفتن بماند و باید «بعضهم لبعض ظهیر» شوند) سروده رو کنند تا منبعد برویم بخوانیم و روشن شویم. آقاگرگه را هم میگوییم بیاورند تا مبادا کسی دروغ بافته باشد. (3)
5. برای نمونه سرمشق را هم خودم عرض میکنم:
عن الضحّاک بن مزاحم، قال: قال أبو بکر الصدّیق ـ ونظر إلى عصفور ـ: طوبى لک، یا عصفور. تأکل من الثمار، وتطیر فی الأشجار، لا حساب علیک ولا عذاب. والله لوددت أنّی کبش یسمننی أهلی، فإذا کنت أعظم ما کنت وأسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواءً وبعضی قدیداً، ثمّ أکلونی ثمّ ألقونی عذرة فی الحشّ، وأنّی لم أکن خلقت بشراً. [کنز العمال، ج 12، ص 529، ش 35703]
قال عمر: «لیتنی کنت کبش أهلی، یسمّنونی ما بدا لهم، حتّى إذا کنت أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبّون، فجعلوا بعضی شواءً، وبعضی قدیداً، ثمّ أکلونی فأخرجونی عذرة، ولم أکُ بشراً» (کاش گوسفند خانوادهام بودم که مرا پروار میکردند تا وقتی میهمانی آمد مرا بکشند و کباب و آبگوشت درست کنند و بخورند و دست آخر بهشکل ـ أجلّکم الله ـ نجاست بیرون بریزند) [حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1، ص 52؛ کنز العمال، ج 12، ص 619، ش 35912]
جاء عمر بن الخطاب إلى رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال: یا رسول الله، هلکت. قال: وما الذی أهلکک؟! قال: حوّلت رحلی البارحة. قال: فلم یرد علیه شیئاً. قال فأوحى الله إلى رسوله هذه الآیة: "نساؤکم حرث لکم فاتوا حرثکم أنى شئتم". أقبل وأدبر، واتقوا الدبر والحیضة. [مسند أحمد، ج 1، ص 297؛ سنن الترمذی، ج 4، ص 284، ح 4064] (4)
6. یعنی عجب شعر زیبایی است این بیت که:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل/ زین تغابن که خزف میشکند بازارش
پانوشتها:
(1) گفتهاند: کارمندی داشت از دنیا میرفت. وصیت کرد: بدهید برایم 30 سال نماز صبح و مغرب و عشا بخوانند. گفتند: پس نماز ظهر چی؟ گفت: آنها را به جماعت توی اداره خواندهام.
(2) «کتاب الإرث لمعه» را خدمت استادی خواندم (جناب شیخ محمدرضا کریمی ـ حفظه الله وعافاه ـ) که مدعی بود وقتی 2 ـ 3 جلد از «الغدیر» از چاپ در آمد مرحوم علامۀ امینی آنها را برای بولس سلامه فرستاد که وزیر دادگستری لبنان بود و برایش نوشت: «ما بیش از 1000 سال است که نزاعی داریم و این هم دلایلش. شما رای شریفتان را بنویسید». او هم نوشت: «در عمرم با چنین پروندهای مواجه نشده بودم». بعد هم «ملحمة الغدیر» را که خود سروده بود برای علامه فرستاد. ملاحظه فرمودید که اشعار نابی دارد.
(3) آقاگرگه موجود خبیثی است که کانال «فیلسوفیدن» به جامعۀ بشری عرضه کرده. هرکس کار بدی میکند میدهند دستش میبرد یک گوشهای و طرف ـ مؤنَّثا کان أم مذکَّرا ـ بعد از مدتی با یکی دو بچه برمیگردد. پنّهت بالله حقَّ پناهاته!!!
عیال اصرار دارد: «آقاگرگه را بردار. مثلاً استاد هستی و خیلیها تو را میشناسند». نمیداند تازگی کتاب «فقیه مؤسس» را از حضرت استاد موسوی تهرانی گرفتهام که بخوانم و نکاتی از آن را به شما دوستان هدیه کنم. ازجمله نوشته: «روزی چند تا از تجار تهرانی خدمت آقا آمدند و ایشان هم با همان سادگی و بیهوایی همیشه شروع به صحبت و مزاح کرد، در حدی که گفتیم: اینها اصلاً از دین بیرون خواهند رفت. اما بهعکس ارادتشان به دین چندین و چند برابر شد».
(4) این دیگر ترجمه لازم ندارد. ترجمهاش تمام فیلمهای خاکبرسری زمان ماست.