ضرورت استفاده از کتب کلاسیک همچون مغنی
در ابتدای دورۀ جدید مباحثۀ «مغنی اللبیب»، برای دوستان حکایتی تعریف کردم که ذکر آن خالی از لطف نیست. گفتهاند: ادیسون برای اختراع لامپ الکتریسیته حدود 2000 ماده را امتحان کرد تا دست آخر فلز تنگستن را برای این کار مناسب یافت. دستیارش گفت: 2000 آزمایش بیهوده انجام دادیم، اما او پاسخ داد: برعکس! 2000 آزمایش مفید به ما نشان داد که در دنیا 2000 ماده وجود دارد که به درد ساختن لامپ الکتریسیته نمیخورد. همان جا به دوستان عرض کردم: باید از همۀ کسانی که دست به تالیف «مهذّب المغنی»، «تهذیب المغنی»، «مغنی الأدیب»، «مغنی الفقیه» و شاید چندین و چند «مغنی» دیگر زدند ممنون باشیم؛ چراکه به ما نشان دادند هیچ کتاب دیگری جای «مغنی اللبیب» را نمیگیرد (لازم به توضیح نیست که آنچه گفتم به معنای بی عیب و نقص بودن «مغنی اللبیب» نیست). کمترین ضرر کمرشکن برداشتن متونی مانند «مغنی اللبیب» به بهانۀ مشتمل بودن بر اشعار جاهلانه و مطالب زائد این بود که استدلال به متون جدید برای اثبات اعجاز قرآن کاری دوری شده است؛ زیرا قبلاً برای هر مطلب زیبای نحوی و بیانی، امکان آن وجود داشت که شواهد متعددی از اشعار جاهلی اقامه نمود و بعد نظیر آن را در کتاب خدا نشان داد که بر اوج قلۀ فصاحت و بلاغت نشسته و فصیحان و بلیغان عالم را به اعتراف به عجز خود واداشته. اما اینک به لطف دوستان کمتر طالب علمی را میتوان یافت که امثال «امالی» سید مرتضی را بخواند و بفهمد. دیگر صحبت از فهم کلام خدا و نهج البلاغۀ امیرِ کلام نمیکنم که مثنوی هفتاد هزار تن کاغذ شود.
چندی است که توفبق تحقیق «امالی» فوق الذکر نصیب این کمترین شده و چون امروز برای استخراج مفردات دو بیت از آن به مطالب بسیار زیبایی برخوردم، بد ندیدم که همۀ عزیزان را در حلاوت آن با خود شریک گردانم، تا ببینید حوزههای علمیۀ شیعه کجا بودهاند و امروز کجاییم. البته مرحوم سید مرتضی نه «آیت الله پروفسور» بود و نه «حجت الاسلام دکتر». این بنده هم که: آن ذره که در حساب ناید ماییم.
لا یَبعدَن قومی الذین همُ * سمّ العداة وآفة الجزر
النازلین بکلّ معترک * والطیّبین معاقد الأزر [الأمالی 1: 146]
قولها: «سمّ العداة...» السمّ معروف، والعداة: الأعداء، جمع «عادٍ» ـ کـ «قضاة» جمع «قاض» ـ ...، ولا یکون «العداة» جمع «عدوّ»؛ لأنّ «عدوّ» «فعول»، و «فعول» لا یجمع على «فُعَلة»؛ إنّما یجمع علیه «فاعل» المعتلّ اللام، و «الأعداء» جمع «عدوّ»؛ أجروا «فعولاً» مجرى «فعیل» ـ کـ «شریف» و «أشراف» ـ، وقد جمعوا «أعداءً» على «أعادی». والآفة: العلّة. و الجزر: جمع «جزور»، والأصل بضمّتین ـ کـ «رسول» و «رسل» ـ، فسکِّن الثانی تخفیفاً. والجزور: هی الناقة التی تنحر.
وصفتهم أوّلاً بالشجاعة و النجدة و أنّهم یقتلون أعداءهم کما یقتلهم السمّ. و «الباء» فی «بکلّ» ظرفیّة متعلّقة بـ «النازلین». والمعترک ـ وکذلک المَعرَک و المعرکة ـ: موضع القتال، و هذا مشتقّ من «عرکت الرحا الحبّ» إذا طحنته؛ أرادوا أنّ موضع القتال یطحن کما تطحن الرحا ما یحصل فیها، و لذلک سمّوه رحاً.
و قولها: «النازلین بکلّ معترک» یعنی أنّهم ینزلون عن الخیل عند ضیق المعترک، فیقاتلون على أقدامهم، و فی ذلک الوقت یتداعون: نزالِ. و فی قولها: «النازلین...» إشارة إلى أنّ حالهم فی القتال على الخیل کحالهم فی القتال على الأقدام و أنّهم لا یکعون عن النزول؛ إذ أحوال الناس فی ذلک مختلفة، و لا ینزل فی ذلک الموضع إلّا أهل البأس و الشدّة. و قولها: «و الطیّبون» أرادت أنّهم أعفّاء فی فروجهم؛ لأنّ العرب تکنی بالشیء عمّا یحویه أو یشتمل؛ تقول: لا یحلّون أُزرهم على ما لیس لهم. خزانة الأدب، ج 5، ص 46 ـ 49.