دست نوشته های استاد... (137)
1. ادبیات را بعضیها «ابدیات» میدانند؛ یعنی که تا ابد با انسان هست و از او جداییناپذیر. «شاعر» را هم مشتق از «شَعر» دانستهاند که مثلاً یعنی باریکبین است و ... . نمیدانم این حرفها پایش به جایی بند است یا نه، ولی شما را به خدا میشود کسی بشنود:
مُردم ز رشک، چند ببینم که جامِ می/ لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند
(طالبِ آملی)
و از خود بیخود نشود؟
2. بچهها توی کوچههای عمودی پوسیدند. این شد که از قم زدیم بیرون. قم. این خانم تازه اقبال یافته (یعنی که تازگی به نوشتههایش نگاهی دوباره کردهام و تقدیم به شما) نوشته:
پیش از آنکه نادرپور در سال 1331 شعر «قم» را بسراید و آن را در نخستین مجموعۀ شعر خود، چشمها و دستها، به چاپ برساند، صادق هدایت وصفی کوتاه از این شهر در اصفهان نصف جهان (1312) آورده بود:
«قم شهر مردهها، عقربها، گداها و زوارها. اتومبیل ما جلوی گاراژ ایستاد. بیاندازه شلوغ بود. من و رفیق آشنایم بهطرف صحن رفتیم. دکانها باز بود، اتوموبیلها بوقزنان مسافر میآوردند، مردم در آمدوشد بودند. آخوندها با گردن بلند و عبایی که روی دوششان موج میزد، تسبیح میگردانیدند و قدم میزدند. میدان جلو صحن پر از جمعیت بود، همهجور زبان و لهجه در آنجا شنیده میشد، گلدسته و گنبد جلو چراغ و روشنایی اسرارآمیز مهتاب بیاندازه قشنگ و افسانهمانند بهنظر میآمد. در صحن گروه زیادی از زن و بچه روی سنگ قبرها دراز کشیده بودند.»
شهریار نیز در بندی از شعر «ای وای مادرم» وصفی میدهد از قم، که پیکر مادرش را برای دفن از تهران به آنجا برده بودند:
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود/ پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه/ طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور میگریست/ تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین من چکید/ مادر به خاک رفت.
شعر شهریار تخمیناً با شعر «قم» نادرپور فاصلۀ زمانی چندانی ندارد، زیرا مادر شهریار در 1331 فوت کرده و نسخۀ نخست شعر «ای وای مادرم» در مجلۀ مهر (سال نهم، شمارۀ 5، شهریور 1332، ص 201-202) چاپ شده است.
فقیهی در کتاب تاریخ مذهبی قم «ویرانی و آبادانی قم در دورههای متفاوت را به تفصیل بیان کرده و نوشته: «از فتنۀ افغان به بعد، قم رو به ویرانی نهاد و کسی به آن توجهی نداشت. این امر در دورۀ قاجاریه نیز تقریباً ادامه داشت و نویسندگان و جهانگردانی که قم را در آن زمان وصف کردهاند به خرابی و ویرانی آن اشاره نمودهاند. شاعران عصر قاجار هم قم را شهری خراب دانستهاند از جمله فتحعلیخان صبای کاشانی گوید:
بیمار خفته بودم اندر خرابهی قم/ کز هاتفی شنودم آواز لاتَنم، قم!
هاتف اصفهانی (1198 قمری) قصیدهای در ستایش شهر قم دارد که با تملق و چاپلوسی همراه است. مسلم است که توصیفات او جز مشتی گزافه و دروغ چیز دیگری نیست و تنها برای خوشامدگویی حاکمان شهر قم آن را گفته است:
شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا/ شهریارش دلنوازی والیاش جانپروری» (قم در آینهٔ ادبیات و فرهنگ، محمدرضا رهبریان، آینهٔ پژوهش، ش ۱۴۵، بهار ۱۳۹۳)
ظاهراً مصراع معروف «ویران شود آن شهر که میخانه ندارد» نیز در ذم قم سروده شده و دو جا و دو جور ضبط شده است. یکی در دیوان وحدت کرمانشاهی (درگذشته 1310) به این صورت:
خمیازه کشیدیم به جای قدح می/ ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
و صورت دیگر که منسوب است به محمدکاظم ولدمحمدصادق از نجبای قم که گفته است:
یک نالهی مستانه ز جایی نشنیدم/ ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
این مصراع به انحاء مختلف و مکرراً بازسرایی شده و به افراد متفاوتی منسوب شده است.
سالها پس از این آثار و در روزگار ما قم بار دیگر در اثری ادبی پیدا شد و این بار با نقشی محوریتر و توصیفاتی ریزنگارانهتر: رمان ناتنی نوشتۀ مهدی خلجی.
راوی ناتنی عابر و زائر و سیاح و مسافر نیست: متولد قم است و طلبه. توصیفهای او از غروب قم و بوی حرم و حجره و رنگ آسمان صبح و رد نگاه مردان و زنان از واقعیتی تجربی آمده و عینی است، اما چنان لابهلای پردههای خیالین داستان نشسته که گویی خواننده را، یک سطر در میان، از تپههای مه به درههای آفتابی میبرد و بازمیگرداند:
«قم به دنیا آمده بودم، ولی تازگیها دلم در این شهر میگرفت. هرچه بزرگتر میشدم، خیابانها کوچکتر و کوچهها کهنهتر به نظرم میآمدند. از کتابخانۀ مرعشی نجفی برمیگشتم خانه. یکباره دیدم این مغازهها چه دخمههای پر گردوغباری هستند. جنسهاشان را هزار سال است نفروختهاند. خیابان، شیار خاکی گوشۀ دیوار زیرزمینمان شد. بعضی وقتها عبور طولانی و مکرر مورچهها را نگاه میکردم. از لانه میآمدند و به لانه برمیگشتند. زنها همه در پارچههای سیاه پوشیده بودند. خیلی دوست داشتم تشخیص میدادم کدامیک از مورچهها مادهاند و کدام نر
سالها بود مسیر خانه تا حرم حضرت معصومه یا مدرسهی فیضیه را که دیوار به دیوار حرم بود طی میکردم. در رفت و برگشت صبح و بعد از ظهر، چهار بار همان آدمها را میدیدم. دیگر صورت آدمها با هم تفاوتی نداشت...
... خیابان خلوت بود. پیاده تا حرم آمدم. نشستم توی ایوان آینه. تکیه دادم به سنگ مرمر دیوار. خورشید توی آینههای دیوار تیغ میکشید. آینهها آفتاب را به هم پس میدادند. شبیه موج دریا بیتاب بودند. در آینهها چیزی دیده نمیشد، جز خودشان. سنگهای زیر پام داغ بودند. آفتاب فقط در آسمان نبود، از قعر زمین هم نعره میکشید.»
شعر «قم» نادرپور نیز چهرهنگاری دقیقی از شهر است که در آن هماهنگی موبهموی فرم و محتوا کمالی کمنظیر را پیش چشم مخاطب کشیده است:
چندین هزار زن/ چندین هزار مرد/ زنها لچک به سر/ مردان عبا به دوش/ یک گنبد طلا/ با لکلکان پیر/ یک باغ بیصفا/ با چند تکدرخت/ از خندهها تهی
وز گفتهها خموش/ یک حوض نیمهپر/ با آب سبزرنگ/ چندین کلاغ پیر/ بر تودههای سنگ/ انبوه سائلان/ در هر قدم به راه/ عمامهها سفید/ رخسارهها سیاه.
صدرالدین الهی دربارۀ این شعر میگوید: «این شعر در بحبوحهی مبارزات ملی شدن نفت ساخته شده است. نادرپور برای اولین بار همراه آقای رضا ثقفی، برادر خانم آیتالله خمینی به قم رفته و شهر را توصیف کرده است. شعر قم را خیلیها نشیندهاند. و خیلیها نمیدانند که نقاشی شاعر یعنی چه؟ این شعر، شعر بیدار شدن است، شعر نگاه کردن به دنیای پیرامونی و توصیف و طرح است. خود او هم میگوید، این شعر طرح است. اگر من الان این شعر را بخوانم، شما خود را وسط شهر قم در آن روزگار میبینید. به این بند توجه کنید که میگوید: «عمامهها سفید / رخسارهها سیاه». یادتان باشد که این شعر اصلاً ربطی به انقلاب اسلامی ندارد. در سالهای شلوغی ملی شدن نفت، نادرپور رفته به قم و شهر و ساکنان محله را اینچنین دیده است.»
شعر قم فعل ندارد. به همین دلیل است که همهچیز در آن ساکن و ثابت و بیتحرک قرار گرفته است. تعبیر نقاشی که الهی برای این شعر به کار برده نیز گویای همین جمود و سکونی است که به سبب فقدان فعل در شعر بر آن صدق میکند. انگار هیچ حرکتی در این شهر نیست و هیچ چیز به فعلیت نمیرسد. سطرهای کوتاه از تشکیل خط ممتد خیال جلوگیری میکنند و تصاویر بریده بریده مثل فریمهای عکاسی از پیش چشم مخاطب میگذرد. بدین ترتیب فرم شعر کاملاً محتوی را مینمایاند، در پیوندی ارگانیک با آن قرار میگیرد، و شاعر را کامیاب میکند. کامیابیای بهکمال؛ آنسان که شاید در میان قطعات شعر معاصر ما نمونههای بسیار نداشته باشد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
این شعر به کار برده نیز گویای همین جمود و سکونی است که به سبب فقدان فعل در شعر بر آن صدق میکند. انگار هیچ حرکتی در این شهر نیست و هیچ چیز به فعلیت نمیرسد. سطرهای کوتاه از تشکیل خط ممتد خیال جلوگیری میکنند و تصاویر بریده بریده مثل فریمهای عکاسی از پیش چشم مخاطب میگذرد. بدین ترتیب فرم شعر کاملاً محتوی را مینمایاند، در پیوندی ارگانیک با آن قرار میگیرد، و شاعر را کامیاب میکند. کامیابیای بهکمال؛ آنسان که شاید در میان قطعات شعر معاصر ما نمونههای بسیار نداشته باشد.
3. و حالا نام قم با کرونا گره خورده. هرکس زنگ میزند سریع میپرسد: راستی وضع شهر چهطوره؟ آروم شده؟... و ما که توضیح میدهیم: بابا جان! قم که نه فرودگاه داره و نه لنگرگاه. هرچی بوده از جای دیگه اومده، ولی دیگر: «بوم رو آدم بیفته/ نوم رو آدم نیفته».