دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (146)

پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۵:۴۸

1. خوشم می‌آید همین طور که غرق کارم صدایی هم در گوشم باشد. برای همین تلویزیونمان مدام روشن است. الآن دارد سریال «مادرانه» را نشان می‌دهد. دخترۀ چشم‌سفید (در سریال این طور می‌گویند) دارد برای پدرش خط و نشان می‌کشد. پدر بی‌چاره (که البته عمری رانت‌خواری و هزار کار دیگر کرده و الآن فعلاً دخلی به بحث ما ندارد) می‌گوید: «یعنی من این قدر بد زندگی کرده‌ام که دخترم از من باج بگیره؟!»

2. چند سال قبل هم تلویزیون کامل‌مردی را در آسایشگاه کهریزک نشان می‌داد خیلی خوش‌تیپ و موها آلاگارسون و ... . بندۀ خدا موقع صحبت  مدام بغض می‌کرد و برای لاپوشانی می‌گفت: «نمی‌دونم تازگیا چرا این قدر حساس شده‌م؟!»

3. اینها را که می‌بینم خیلی اشک می‌ریزم. البته خدا را شکر فرزندانم جور دیگری هستند. یک بار برای خرید جایی رفته بودیم. به پسر بزرگم چیزی گفتم و در جواب گفت: «چشم». فروشنده با خنده و تعجب تبریک گفت که هنوز فرزندانی این‌چنین پیدا می‌شوند. من هم با خنده گفتم: «نه، طرف خیلی نجیبه».

4. خیلی ببخشید. آن لطیفه بدجوری در ذهنم این طرف و آن طرف می‌رود که: «حرمت پدرها وقتی شکسته شد که توالت توی خانه آمد و بچه صدای... پدر را شنید». حالا بفرمایید مدام نقد کنید. اینها که چیزی نیست. خوب است به پروپای خدا و انبیا و امامان هم بپیچید.

5. یک بار عرض کردم: «پدرم ـ که رحمت و درود الهی لایزال بر روان پاکش باد ـ نظامی بود و گذارش حتی یک بار هم به مسجد سلماسی و درس‌های اخلاق و سیر و سلوک نیفتاده بود. چند ماه بعد از درگذشتش، در یک مجلس فاتحه، کسی من را کنار کشید و خاطره‌ای برایم تعریف کرد که تا آن روز نشنیده بودم. گفت: در جوانی چیزی خورده بودم و حالم طبیعی نبود. با عده‌ای دعوا کردم و کارم به کلانتری کشید. پدرتان خدابیامرز آمد و مرا از بازداشتگاه بیرون آورد، اما تا آخر عمرش هروقت به هم می‌رسیدیم سرش را پایین می‌انداخت تا مبادا نگاهم به او بیفتد و خجالت بکشم، انگار او بوده که بدمستی کرده و کارش به پاسگاه ختم شده».

خب دیگر، بزرگی و عظمت شخصیت کجا و این ادا و اطوارها کجا؟؟؟!!! شما ببخشید. قدیمی بودند و چه می‌دانستند که «نقد» چیست. این حافظ هم ول معطل بوده که می‌گوید:

رئیس قافله را هم تغافلی باید/ که ناامید نگردند قاطعان طریق

تازه این را برای مقصران و گنه‌کاران گفته.

6. حالا موسیو ـ مادام‌ها هی من را نقد می‌کنند که: «خوب و پراحساس نوشته بودن، ولی خب اگر نقد نکنیم پس طرف چه‌طور بفهمه اشتباه داشته؟ و مگه همه معصوم‌ن؟». بفرمایید. راحت باشید.

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست/ ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (146) :: دروس استاد عرفانیان