دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

کانال تلگرام دروس استاد عرفانيان

صوت دروس در ایتا

نرم افزار اجرای فایل ها

نرم افزار دانلود فایل ها

آخرین بارگذاری دروس

ابزار کار آمد

آخرین نظرات

پربیننده ترین مطالب

آخرین مطالب

دست نوشته های استاد... (147)

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۲۳:۱۲

1. 10 ـ 20 روز است که بلا‌به‌دور شده‌ام مانند قاضی‌شارع که آدم ناخلفی را پیشش آوردند که عمل منافی عفت کرده بود. گفت: چرا این کار را کردی؟ طرف با ترس و لرز گفت: آگای گازی. خودا شاهده نتونستم جلوی خودمه بیگیرم... و شروع کرد به توصیف ضعیفه که: چه سری چه دمی عجب پایی!!! قاضی گفت: فایده ندارد. 100 ضربه شلاق. بردند و زدند و حکم الله را از معطلی نجات دادند. هفتۀ بعد قاضی به عوامل دستگاهش گفت: اونی که هفتۀ قبل 100 ضربه زدید برید بیاریدش. رفتند و طرف را آوردند. گفت: آگای گازی. خودا شاهده دست از پا خطا نکردم. قاضی گفت: مرد حسابی یک هفته است نتونسته‌م یه نماز بخونم. تکبیرة الاحرامو می‌گم و می‌خونم، تا می‌رم دعای دست، یاد حرکتت که موقع تعریف داستان نشون دادی می‌افتم و نمازم باطل می‌شه. 100 ضربۀ دیگه. (شاید هم تعزیرش کردند)

2. حالا بنده در این 10 ـ 20 روز چه در نماز و چه در حال مطالعه و چه در... مدام یاد افاضات دوستان می‌افتم و ... . آقایی فرموده بودند: «در مجلس درس استاد مددی، ایشان مطلبی را نفی کردند و گفتند شاهدی در تاریخ یا حدیث بر آن نداریم. شخصی از فضلای تلامذه‌ی ایشان گفت که من شاهدی سراغ دارم و مطلبی تاریخی یا حدیثی را نقل کرد. سیدنا المددی در کمال تعجب رو به شخص کرده، فرمودند: از کجا معلوم که این مطلب را همین الآن جعل نکرده باشی؟! 😳 و آن شخص محترم از فرط حیاء لب فروبست کأنه ألقم حجرا!».

من که گمان می‌کنم این عزیز فراموش کرده باشند و داستان مربوط به گعدۀ شب‌های پنجشنبه باشد و آقای یونسی. توضیح این‌که: آقای یونسی سید معمم جاافتاده‌ای است که خیلی‌ها از دستش حسابی کفری‌اند و استاد با صبر و حوصلۀ عجیبی ایشان را تحمل می‌کنند و البته عنداللزوم با او شوخی و خنده دارند. جنس این حرف از همان شوخی‌هاست و به گمانم حتی خودم در این صحنه بوده‌ام.

حالا بر فرض همینی باشد که فرمودند. یعنی واقعاً یک استاد حق مزاحی از این دست با رفقا را ندارد؟! آخر این چه دوره و زمانه‌ای است و این چه مردمی‌اند؟ اگر اینها در بحث‌های این کمترین شرکت می‌کردند و جوک‌ها را می‌دیدند که دیگر اعدامم حتمی بود. یکی گفت: استاد! توی کویت هم شاگرد دارین. گفتم: چه‌طور؟ گفت: خواهرزاده‌ام با خانومش اومده بودن. دیدم تعبیر یکی از جوک‌های شما رو به کار برد (تمرین کن! تکرار کن!). گفتم: مگه شمام استادو می‌شناسین؟ گفت: همۀ فایل‌ها رو گوش کرده‌ایم.

3. برخی هم شکایت کرده بودند که استاد پراکنده‌گویی می‌کنند و استفاده کم است و... . یاد خانمی افتادم که ماشینش خاموش شده بود و از چند نفر درخواست کرده بود ماشین را هل دهند. اینها هم شروع کردند به هل دادن و زنک ناشی ماشین را توی جوی آب انداخت و از قضا شاکی بود که: شماها ماشینو کج هل دادین!!! خب، عزیز دل برادر! به جای این‌که از زمین و زمان شاکی باشید کمرتان را محکم‌تر ببندید و ناپرهیزی فرموده و اندکی پابه‌پای استاد مطالعه و فکر بفرمایید تا دیگر نیازی نباشد ابر و باد و مه و خورشید و فلک را متهم کنید.    

4. البته خود استاد مقصرند. آخر مرد حسابی! شما هم بیا و املا بگو رفقا بنویسند. کمی هم کلاس بگذار. مدتی پاهایش به خاطر دیابت آش و لاش بود و با دمپایی آبی سر کلاس می‌آمد. واقعاً که!!! نه محافظی، نه کیاوبیایی! از مرجعیت هم که فراری است. ما را بگو داریم روی دیوار کی یادگاری می‌نویسیم.

5. صحبت «وفیات الأعیان» شد، فرمودند: «کتاب خوبی است. کاش یکی پیدا می‌شد با ملّایی آن را تحقیق می‌کرد». برو آقا! تو اهل فضل و کمالی همین گناهت بس. 

6. بس است دیگر. اشک خودم درآمد. این هم  تفضل پروردگار در غروب جمعه بر این کمترین دربارۀ بیت ابن‌مالک. تقدیم شما:

ترفعُ «کان» المبتدَا اسماً والخبر    تنصبُه؛ کـ: «کان سیّداً عمر»

الأولى قراءته: «کان شیّداً عمر» ـ و«الأولى» هنا وصفیّة (أی: المتعیَّن)، ولیست اسمیّة، وتشیید البناء: إحکامه ورفعه [التاج (شید)] ـ؛ لأنّه أحکم ورفع بناء المخالفة والعتوّ حذاء بیوت أذن الله أن ترفع ویذکر فیها اسمه، "وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ" [الصفّ: 8].    

اگر هم ثوابی دارد نثار همۀ اموات شیعه، مخصوصاً اموات بدوارث و بی‌وارث.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار


هدایت به بالای صفحه

ابزار رایگان وبلاگ

دست نوشته های استاد... (147) :: دروس استاد عرفانیان