قواعد عامه در باب مکاسب 10
و امّا دربارۀ شواهد خود کتاب باید گفت: این کتاب با این وصف که شش قرن در اختیار ما نبوده و مؤلّفش مجهول است و به صورتی واضح نمیدانیم که بوده و در کجا بوده، انصافاً خوب سالم مانده و همان تعبیر که مرحوم شیخ حسین بحرانی کردند (لم یسمح الدهر بمثله) تعبیر بهجایی است؛ زیرا اوّلاً روایات را بسیار زیبا انتخاب کرده و پرواضح است که مؤلّف آن شخصی ملاّ و حدیثشناس است و ثانیاً این متنی که الآن به ما رسیده متن سالمی است و حتّی میتوان ادّعا کرد که در مقایسه با کتاب «کافی» - که فوق العاده مشهور بوده و قراآت متعدّدی داشته – موفّقتر است و بهاستثنای موارد بسیار کمی که در آن خلل دارد ـ و یکی هم همین حدیث معایش العباد آن است - غالب کتاب سَلیم است و این تعقید را ندارد. تحریف، تصحیف و غلط در آن کم دارد و انتخابش هم استادانه است. حتّی بر خلاف کتاب «دعائم الاسلام» ـ که بهزودی به آن خواهیم پرداخت ـ با وجودی که مصدر کتاب «دعائم الاسلام» از این کتاب واضحتر است، نقل به معنا در آن کمتر به چشم میخورد و سعی کرده عین الفاظ را بیاورد.
و امّا به لحاظ مصدریابی، تنها تعداد اندکی از مصادرش را اسم برده ـ مثل کتاب «آداب أمیر المؤمنین (علیه السلام) » و کتاب «نثر الدرر». البتّه با اینکه بقیّۀ مصادرش روشن نیست، امّا چیزی در حدود 50-60٪ اش در سایر مصادر امامیّه ـ مانند «کافی» و غیر آن ـ آمده است. ناگفته نماند که این کتاب روایات انفرادی هم زیاد دارد و اتّفاقاً این حدیث معایش العباد، که یک حدیث سه چهار صفحهای و بسیار مهمّ است، متأسّفانه از منفردات ایشان است و در مصادر سابق نیامده.
شواهد موجود حاکی است که کتابها و مصادری که در اختیار صاحب «تحف العقول» بوده، به نحو وجاده به ایشان رسیده. البتّه ممکن است اشکال شود که این مخالف خود مقدّمۀ کتاب است که خود ایشان در آن جا نوشته: «وحذفتُ الأسانید تخفیفاً وایجازاً وإن کان أکثره سماعاً»(1) و تصریح به سماع کرده. در جواب باید گفت: مراد ما از وجاده این است که ظواهر نشان نمیدهد که ایشان مثلاً در حوزههای علمی آن زمان حضور فعّالی داشتهاند که اکثر این کتاب به نحو سماع باشد ـ یعنی: ما فعلاً آثاری از خود ایشان و جملهای از روایاتی که از منفردات ایشان است را در آثار و اوساط علمی خودمان نمیبینیم ـ و لذا احتمالاً سماع ایشان شاید به نحو اجازه بوده و بعید به نظر میرسد که مثلاً ایشان در بغداد یا قم بوده باشد، مخصوصاً اگر این مطلب درست باشد که ایشان در قرن چهارم و در رتبۀ مشایخ شیخ مفید (قده) بوده، خیلی بعید میدانیم کسی در رتبۀ استاد مفید باشد و سماع هم داشته باشد و اسم او در هیچ کتابی نیامده باشد.
البتّه قبل از این عبارت گفتهاند که: من هدفم این بوده که در این کتاب روایاتی که جنبۀ مواعظ و ارشاد و کلمات قصار دارد را جمع کنم، و پس از آن افزودهاند: وما شاکله من حدیث غریب. مراد از غریب در این جا ظاهراً همان شاذّ و نادر باشد ـ یعنی: شاید مراد ایشان این بوده که بعضی از روایات را از اهل بیت (سلام الله علیهم) دیده که غریباند و در مصادر زیادی وارد نشدهاند و سعی کرده برای حفظ آنها را در این کتاب بیاورد و اگر مراد ایشان این باشد، حدیث معایش العباد از همین قبیل است. به این معنا باشد: این حدیث غریب بوده و جزء فوائد بسیار مهمّ این کتاب است؛ چرا که چنین روایتی با این طول و تفصیل و این همه فوائد تنها از طریق این کتاب به دست ما رسیده است. (2)
در این کتاب (تحف العقول)، طبعاً احادیثی وجود دارد که بعضی از آنها مشهورند؛ مثل عهد حضرت امیر به مالک اشتر و نامۀ حضرت امیر به امام حسن (علیه السلام) و همچنین کلمات قصار. امّا آنچه میشود به عنوان مصدر از خود این کتاب موجود درآورد، کتابی است به نام «آداب امیرالمؤمنین» که مؤلّف اسم آن را برده و همه را نقل کرده(3).
ایشان در جایی دیگر از امام صادق (سلام الله علیه) حدیثی با عنوان «ومن کلامه (علیه السلام) سمّاه بعضُ الشیعة نثرَ الدرر» نقل میکند(4) که بهدرستی مشخّص نیست که از کتابی به همین نام استفاده کرده باشد. البتّه در کتب اصحاب در مؤلّفات شیعه کتابی به نام «نثر الدرر» وجود دارد که خیلی قدیم چاپ شده و اتّفاقاً قسمت زیادی از آن شبیه همین «تحف العقول» است که کتاب بزرگی است و لطایف و فوائد ادبی تاریخی و حدیثی فراوانی دارد. این کتاب نوشتۀ شخصی است که از وی با عنوان الوزیر الآبی یا منصور بن الحسن بن الحسین الآبی یاد میشود که از وزرای خاندان آل بویه است که در ری بودهاند. (5) کتاب «نثر الدرر» ایشان در 7 فصل است که یکی دو فصل آن مربوط به کلمات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمّه و بقیّه کلمات بزرگان و قضایای تاریخی و ادبی است. فعلاً روشن نیست که واقعاً این کتاب «تحف العقول» از آن «نثر الدرر» گرفته شده باشد؛ چرا که فعلاً مطالبی که ایشان این جا از «نثر الدرر» نقل کردند در آن کتاب یافت نشد. بنابراین در این عبارت ایشان احتمالاً تعبیر «نثر الدرر» به صورت توصیفی بوده(6) و بعید است مراد مثلاً اسم کتابی باشد.
بنابراین اگر مراد از عبارت «سمّاه بعضُ الشیعة نثرَ الدرر» که در متن کتاب «تحف العقول» آمده کتاب «نثر الدرر» آبی باشد ـ که وفاتش مسلّماً در قرن پنجم بوده ـ نشان میدهد که ایشان هم از علمای قرن پنجم است، نه قرن چهارم. طبعاً با توجّه به اینکه مرحوم آبی در ری و قم بوده، بعید نیست صاحب «تحف العقول» دروس خود و حدیثش را هم - اگر شنیده باشد - در این مناطق شنیده و در بغداد نبوده باشد و سرّ مجهول بودن ایشان هم این است که علمای این جا در این بازۀ زمانی قرن پنجم و ششم زیاد ضبط نشدهاند.
آخرین نکته که نباید آن را از نظر دور داشت و تذکّر آن بسیار ضروری به نظر میرسد، مطلبی است که اخیراً در برخی نوشتارهای یکی از علویهای شام آورده شده است. (7) نویسندۀ کتاب «العلویّون بین الأُسطورة والتاریخ» ابنشعبه را از علمای خودشان دانسته و ادّعا کرده که ایشان در حلب و سوریه بوده است. به این ترتیب احتمالاً سرّ آن 6 قرن هم همین باشد که ایشان در آن منطقه و بین نُصَیریها و در نتیجه از حوزههای امامیّه دور بوده است.
در مقابل ادّعای وی، به ضرس قاطع میتوان ادّعا کرد که نویسندۀ کتاب علوی یا نُصَیری نیست؛ چرا که میراثهای علمی علویها که هم از نظر علمی بسیار ضعیفاند و هم مطالب نامربوط و کفرآمیز در آنها به وفور یافت میشود، اصلاً قابل قیاس با کتاب «تحف العقول» نیستند(8) و بهاستثنای آخرش (وصیّة المفضّل لجماعة الشیعة) که با خطّ غلو مناسبت دارد آثار خطّ غلو هم به هیچ وجه در این کتاب دیده نمیشود(9) و حتّی احادیثی که اشعار به غلو داشته باشند هم در این کتاب به چشم نمیخورند.
نتیجه آنکه اگر این ادّعا (حرّانی یا حلبی بودن ایشان) راست باشد، احتمالاً سرّ مهجوریّت مؤلّف و کتاب این است. ایشان ظاهراً از علمای شیعه و شخص بزرگواری بوده که در میان نصیریها – که منحرف و غالی بودهاند - سعی در هدایت آنها داشته و احتمالاً مقداری از میراثهای علمی ما به ایشان رسیده و ایشان به نحو وجاده نقل کرده که یکی از این میراثها همین حدیث معایش العباد است. این قطعاً روایت بوده و اصلی داشته، لکن متأسّفانه به جهاتی که فعلاً برای ما روشن نیست، خود این روایت خیلی در اوساط علمی ما جا نیفتاده.
خلاصه آنکه «تحف العقول»، خود، کتاب بسیار لطیفی است و مؤلّف آن هم شخص بسیار ملاّ و معتقدی است و نمیتوان انحرافات فکری به او نسبت داد، لکن احتمالاً از اوساط علمی دور بوده و این امر منجر به مهجوریّت کتاب شده است.
به طور خلاصه، این کتاب به طوری که ادّعا میشود در قرن چهارم تدوین شده، ولی شهرت آن مربوط به قرن دهم است ـ یعنی: حدود شش قرن در بین اصحاب ما موجود نبوده. نه اسم کتاب و نه اسم مؤلّف، هیچ کدام در کتب اصحاب ما نیامده، نه در روایات، نه در کتب رجالی، نه در کتب فهرستی و نه در کتب فقهی، که امر بسیار غریبی است.
در هر حال به عنوان یک جمعبندی دربارۀ کتاب «تحف العقول» باید گفت:
1. طریق ما به نام این کتاب و مؤلّفش فقط نقل شیخ حسین بحرانی و مرحوم صاحب «بحار» و مرحوم شیخ حر ـ قدِّست أسرارهم ـ است. شیخ حر در حدود قرن یازدهم در «تذکرة المتبحّرین» – و نه در «وسائل» – در مورد این کتاب ادّعای شهرت میکند(10) و این کتاب پس از انتشارش انصافاً مشهور شد. البتّه از آن جا که مرحوم مجلسی و شیخ حر هر دو از ائمّۀ این شأن و بسیار بزرگوارند، دیگر بسیار بعید است که بی هیچ دلیلی کتاب یادشده را با این عنوان خاص به مؤلّفی با این نام نسبت داده باشند و باید پذیرفت که قطعاً اسم کتاب در پشت آن درج بوده است؛ یعنی: چون در لابهلای کتاب، نه در مقدّمه، نه در اثنا و نه در مؤخّره نه اسم کتاب برده شده و نه اسم مؤلّف آن، باید اعتماد ما تعبّداً به قول آن بزرگان اوّلیّه باشد.
2. دومین نکته این است که: با وجودی که کتاب یادشده حدّاقل پنج قرن بین علما مهجور بوده، انصافاً متنش سالم به ما رسیده و این را میتوان از خصائص آن دانست.
3. یکی دیگر از اختصاصات آن احادیثی است که در هیچ جای دیگر یافت نمیشوند؛ مثلاً همین سؤال و جوابی که مربوط به معایش العباد است از این کتاب است و با این متن مفصّل در جای دیگری وجود ندارد. بعد از این یک رسالهای از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ غنائم نقل میکند و آن هم از اختصاصات کتاب است.
4. این روایت اصولاً دو بخش است. بخش اوّل درآمد است و بخش دوم هزینه(11) ؛ یعنی قسمت اوّل در بیان راههای تحصیل مال و قسمت دوم در بیان موارد انفاق و هزینه کردن آن است. مقداری از این روایت البتّه ابهام و کثرت ضمیر دارد، امّا بقیّۀ روایت خیلی صاف است و هیچ مشکلی ندارد و احتمال بسیار قوی دارد که مربوط به اختلاف نسخه باشد. نسخۀ مطبوعی که الآن در اختیار است با نسخۀ «بحار» تطابق بیشتری دارد تا با نسخۀ شیخ حر. (12)
5. نکتۀ دیگر دربارۀ این کتاب به روش آن در اختیار حدیث بازمیگردد که روش متوسّطی است بین قمیها و بغدادیها؛ یعنی: همچنان که از میراثهایی مثل شیخ صدوق و حتّی انفرادات وی آورده، از میراثهای کلینی هم آورده و شاید هم سرّ اینکه بین متأخّرین مشهور شد همین باشد که نه قمی صرف است و نه بغدادی صرف و انصافاً بین دو خطّ بغداد و قم جمع کرده.
(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی موسوی، خارج فقه، 5/ 9/ 1384)
...........................................................................................
(1) تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله) ، ص 3.
(2) ناگفته نماند، چنان که خواهیم گفت، چند سطر از این روایت با تقریب بسیار خوبی خیلی مشابه روایتی است که در کتاب «فقه الرضا» نقل شده. به این ترتیب اجمالاً مشخّص میشود که روایتْ اصلی داشته، امّا در مصادر موجود به هیچ نحوی دیگر، غیر از «فقه الرضا»، آثاری از این روایت با این طول و تفصیل نداریم.
(3) تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله) ، ص 100 ـ 125، آدابه (علیه السلام) لأصحابه، وهی أربعمائة باب للدین والدنیا.
(4) تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله) ، ص 315.
(5) کلمۀ آبی منسوب به آوه است که در آن زمان به آن آبه میگفتند و در نزدیکی ساوه قرار داشت. البتّه در آن زمان (قرن پنجم و ششم) ساوه مظهر شهرهای سنّینشین و آوه مظهر شهرهای شیعهنشین بوده و در نتیجه اختلاف مذهبی شدیدی با هم داشتند.
در کتاب «النقض» که مرحوم محمّد عبد الجلیل رازی نوشته شخص سنّیای که اهل ری بوده به شهرهایی که شیعهنشین بودند (مثل سبزوار و قم و آوه) قدری اهانت میکند و در مقابل مرحوم ملاّ محمّد عبد الجلیل جواب داده و این شهرها را تأیید میکند. عجیب اینکه در آن جا مینویسد: روایات از رسول الله (صلی الله علیه و آله) در فضل آبه متواتر است. عبارتی را مرحوم مجلسی در بحار در بحث بلدان آورده و از آن کتاب نقل میکند [روى الشیخ الأجل عبد الجلیل الرازی فی کتاب القصص (کتاب النقض) بإسناده عن النبی (صلی الله علیه و آله) ، قال: لما عرج بی إلى السماء مررت بأرض بیضاء کافوریة شممت بها رائحة طیبة، فقلت: یا جبرئیل، ما هذه البقعة؟ قال: یقال لها "آبة"، عرضت علیها رسالتک وولایة ذریتک فقبلت، وإن الله یخلق منها رجالا یتولونک ویتولون ذریتک، فبارک الله علیها وعلى أهلها (بحار الأنوار، ج 57، ص 228، ش 64)].
بعدها این کلمه تبدیل به آوه و آوج شد و الآن هم گردنۀ آوج نزدیک ساوه معروف است. عدّهای از فضلای شیعه آبی هستند، امّا مشهورتر از همه همین منصور بن الحسن بن الحسین الآبی است که به اختصار الوزیر الآبی خوانده میشده. مشهور سال وفات وی را 432 و در زمان شیخ طوسی گفتهاند. البتّه سال 421 و 422 گفته شده، لکن مرحوم آقا بزرگ همان 432 را نقل میکند [الذریعة، ج 3، ص 254]. عادتاً این زمان تناسب زیادی دارد که ایشان شاگرد شیخ مفید هم باشد. بدون شک از اقدم مشایخ وی مرحوم صدوق است؛ چرا که در سال 378 (چهار سال قبل از وفات صدوق) حدیثی را دارد که از صدوق نقل کرده.
ناگفته نماند که آوج و آوِه ـ که «آوج» به اصطلاح معرّب «آوه» است ـ نام دو مکاناند، یکی نزدیک ساوه و دیگری نزدیک همدان و آن که بین قم و ساوه است بیشتر به تشیّع معروف است. احتمالاً شخص مزبور از آن جا بوده است.
(6) یعنی: بعضی از شیعه گفتهاند: این مثل درر و جواهر گرانبهاست.
(7) علویها همان نُصَیریها هستند که دوازده امامیاند، لکن در نایب دوم با ما اختلاف دارند و به جای محمّد بن عثمان به محمّد بن نُصَیر معتقد شدند. او بعد از آنکه معروف شد و از بغداد بیرونش کردند به بصره رفت و کارهای زشتی انجام داد و سپس به منطقۀ لبنان و سوریه که از اوساط مرکزی شیعه دور بودند رفته و در لازقیّۀ فعلی مذهب خود را - که از غلات بود ـ نشر داد.
(8) در این باره میتوان به کتابی به نام «الهفت الشریف» ـ یا «الهفت والأظلّة» ـ اشاره کرد که احتمالاً از خود محمّد بن نُصَیر و مشحون از غلو، تناسخ و کفر است. حتّی در جایی از آن نقل میکند که جبرئیل آمد و به شمر ـ یا عمر سعد ـ گفت: کیف قتلتَ ربّ السماوات والأرضین؟ این کتاب را ظاهراً مرحوم شیخ مفید هم دیده و از آن تعبیر به کتاب «الأظلّه» کرده. کتاب یاد شده که ابتدا از مصادر مخفی نُصَیریها بوده و اخیراً دو چاپ از آن صورت گرفته - یکی به اسم «الهفت الشریف» توسّط مصطفی غالب و دیگری به عنوان «الهفت والأظلّة» به وسیلۀ عارف تامر [فهرس التراث، محمد حسین الحسینی الجلالی، ج 1، ص 143، ش 13] - اصلاً بر خلاف تمام اعتقادات ماست.
(9) یکی از خاصیتهای خطّ غلو میراثهای علمی ضعیف آنهاست. این عدّه چون به جای علم به دنبال جهات دیگر بودند، ضعف عبارتی زیادی داشته و سندهایشان هم غالباً به هم ریخته است.
(10) تنها گلایهای که میتوان از محضر مرحوم مجلسی (قده) و مرحوم شیخ حسین بحرانی داشت آن است که هیچ یک تاریخ و خصوصیّات نسخهای را که در اختیار داشتهاند – که خیلی هم میتوانست راهگشا باشد- نقل نفرمودهاند.
(11) البتّه شیخ انصاری (ره) فقط بخش مربوط به درآمد آن را ذکر فرموده و با وجودی که بخش دوم هم با مکاسب مرتبط است به هیچ وجه چیزی از آن نیاورده.
(12) بنابراین اینکه برخی نوشتهاند: نقلی که شیخ کرده با کتاب «تحف العقول» خیلی اختلاف دارد، ناشی از عدم تحلیل نسخه است و احتمالاً این نسخهای که چاپ شده همان نسخۀ «بحار» است.