دست نوشته های استاد... (73)
1. در کانالی از قول اپیکور نوشته بود: «چرا از مرگ بترسم؟ وقتی من هستم، مرگ نیست؛ وقتی مرگ هست، من نیستم. چرا از چیزی بترسم که فقط وقتی من نیستم میتواند وجود داشتهباشد؟» و از قول مارتین هایدگر: «مرگ قطعیترین احتمال است».
2. در قرآن کریم آمده است: "وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ" (و پرستش کن پروردگار خویش را تا دم مرگ که بیایدت یقین) [سورۀ حجر، آیۀ 99]. حالا دیگر جناب مارتین هایدگر هم تایید فرمودند و غمی نداریم.
3. (عدهای از)(4) صوفیّه با اتکا به این آیه و به بهانۀ اینکه ما دیگر به یقین رسیدهایم از نماز خواندن سر باز میزنند.(1)
4. با این حساب لابد پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) که با وجود بیماریِ سخت و سنگینِ مشرف به رحلت، خود را به مسجد رسانده و محراب را از لوث وجود غاصبان پاک کردند(2) و یا امیر المؤمنین (علیه السلام) که ابن شهرآشوب (ره) از قول ایشان نقل میکند: «لو کُشِفَ لی الغطاء ما ازددت یقیناً»(3) و در محراب عبادت به لقای پروردگار رسیدند به مقام یقین نائل نشده بودند. نعوذ بالله من العمی!
...........................................................................................................
پانوشتها:
(1) والیقین عندهم هو العلم والعرفان وعند أهل البیت ـ علیهم السلام ـ الیقین هو الموت، ویشهد بأنّ اعتقادهم ذلک ما قاله العلّامة الحلّی ـ قدّس اللَّه روحه ـ فی کتاب «نهج الحقّ» حیث قال: شاهدت جماعة من الصوفیّة فی حضرة مولانا الحسین ـ علیه السلام ـ وقد صلّوا المغرب سوى شخص واحد منهم کان جالساً ولم یصلّ، ثمّ صلّوا بعد ساعة العشاء سوى ذلک الشخص، فسألت بعضهم عن ترک ذلک الشخص لصلاته فقال: وما حاجته هذا إلى الصلاة، وقد وصل؟! أ یجوز أن یجعل بینه وبین اللّه حاجباً؟ فقلت: لا، فقال: الصلاة حاجب بین العبد والربّ. [منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 259، و نیز: نهج الحق وکشف الصدق، ص 58]
(2) در این باره توضیحات مفصّلی در کتاب «کفایة الموحّدین» آمده و بنده هم آدرسهای فراوانی ذیل مطالبش ذکر کردهام. افسوس که... . بله، به قول آقای دکتری ـ که از اصحاب قدیم و اساتید فعلی دانشگاههای یزدند و بذل لطف کرده و مطالب را تعقیب میفرمایند ـ: این کتاب هم عاقبتبهخیر نشد. تأمّل جیّداً حتّی تصیر سیّداً.
(3) مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 317.
(4) این تغییر به احترام مدافعان صوفیه و قائلین به «صوفیۀ خوب» و «صوفیۀ بد» ایجاد شد. (مثل کسی که میگفت: ببین آقا! تو دو تا حُسن داری: یه حسن خوب و یه حسن بد)