قطع (7)
ما که درس مرحوم آقای بجنوردی (قده) میرفتیم مطلبی که ایشان از مرحوم نایینی نقل کردند با اینکه در تقریر آمده فرق میکند. احتمالاً یا مثلاً سماعاً از مرحوم نایینی شنیدهاند و یا در دورههای اخیر مرحوم نایینی فرمودهاند، که:
بر اساس تحلیلی که میکنیم، در پیش عقلا اگر انسان علم پیدا کند، چهار جهت برای او پیدا میشود:
1. یک صفت خاص که قائم به نفس است و مثلاً در ظن نیست. ظن چیز دیگری است و تردید چیزی دیگر.
2. کاشفیّت؛ یعنی این صفت ارتباطی با واقع دارد و واقع را برای شما کشف میکند.
3. انکشاف الواقع؛ یعنی اینکه این راه دارد به واقع و واقع برای شخص منکشف است و دیده میشود. این غیر از کاشفیّت است. «فإنّک کنت علی یقین من وضوئک» یعنی من دارم وضو را میبینم و تو هنوز وضو داری. نمیگوید: کاشف هست. یا مثلاً در سوق مسلمانان، اگر گوشتی از قصاب میخریم آن را مذکی میبینیم و با آن معاملۀ مذکی میکنیم، اما کاشفی از آن نیست؛ چرا که کاشفش فقط سوق مسلمانان است، که آن هم کاشف قطعی نیست (میتواند گوشت غیرمذکی را آورده باشد).
4. جری عملی بر طبق همین واقعی که کشف شده (انسان بر طبق این قطع خودش عمل میکند). وقتی علم پیدا کرد و خواهینخواهی فهمید ریسمان یک چیز است و مار یک چیز است، از مار فرار میکند و از ریسمان فرار نمیکند. یا مثلاً اگر چیزی نجس باشد از آن اجتناب میکند و اگر پاک باشد آن را برمیدارد و با آن نماز میخواند.
مثلاً در اشتغال میگوییم: (از هر دو ظرف) اجتناب کن، نمیگوییم: چون نجس است. جری عملی اثبات موضوع نمیکند، بلکه تنها میگوید: اگر دو مایع هست و یکیاش خمر است (از آن دو) اجتناب کن، نه اینکه بگوید: کل واحد خمر.
حال در امارات سه جهت هست: کاشفیّت، انکشاف الواقع بها، یکی هم جری عملی. در اصول تنزیلی انکشاف الواقع هست، امّا کاشفیت نیست. «فإنّک کنت على یقین من وضوئک» منکشف و وضو را میگوید و گویا هنوز آن را میبیند، اما دیگر در این جا کاشف نیست. یا مثلاً در روایت قاعدۀ تجاوز که میگوید: «من در حال سجده در رکوع شک کردم» و امام (علیه السلام) میفرمایند: «امض فی صلاتک». یا: «بلى، قد رکعت» (گویا هنوز منکشف را میبیند، اما در این جا هم دیگر کاشف نیست).
البته ما این نکته را به کلام مرحوم نایینی اضافه کردیم که این ظهور انکشاف و ثبوت منکشف ابداعی جاعل است، (وگرنه) اگر ما باشیم و تعبیر«امض فی صلاتک»، این میشود اصل غیرتنزیلی.
پس اگر منکشف بود و کاشف نبود، این میشود اصل تنزیلی، ولذا «بلی، قد رکعت» یعنی آن منکشف (رکوع) هست. اگر میگفت: «امض فی صلاتک»، میگفتیم: غیرتنزیلی است. حالا که گفت: «قد رکعت»، میگوییم: اصل تنزیلی است.
در قاعدۀ ید هم که تصرّف شخص را میبینید و حکم میکنید ملک اوست، میشود اصل تنزیلی.
در اصول غیرتنزیلی هم تنها یک جهت (جری عملی) داریم. پس قطع، امارات، اصول تنزیلی یک حکم دارند و اصول غیرتنزیلی حکم دیگر دارد و قائم مقام قطع طریقی نخواهد بود.
(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی موسوی، خارج اصول، 10 و 11/ 7/ 1390)
#اصول
#قطع
#قطع طریقی
#شباهتها و فرقهای قطع و امارات و اصول تنزیلی و اصول غیرتنزیلی
# جانشینی امارات و برخی اصول عملیه از قطع طریقی
(قسمت چهارم)