خالی بودن از محبت دشمنان
دیروز خدمت برخی اساتید ساعات نابی سپری شد. در این میان حضرت استاد سید رسول موسوی تهرانی حفظه الله ـ که به جرات میتوان اکثریت قریب به اتفاق طلاب علوم دینی را شاگرد بلاواسطه و یا باواسطۀ ایشان به حساب آورد ـ خاطرهای تکاندهنده از مرحوم شیخ مرتضی زاهد تعریف کردند که چون خود مستقیماً آن را دیده بودند و مخصوصاً آینۀ وجودشان از بسیاری کدورتها منزه است خیلی در این بنده اثر کرد و به قول سعدی کارگر اوفتاد.
ایشان فرمودند: گاهی شبها به محضر شیخ مرتضی مشرف میشدیم تا موعظهمان کند و او که چشمانی کمسو داشت در پناه نور ضعیف چراغ گردسوز که آن وقتها مرسوم بود از روی کتاب حدیثی میخواند و سپس لب به موعظه میگشود. شبی در ایام تابستان که هُرم گرما بیتابش کرده بود یکی از رفقا پنکهای آورد و آن را به راه انداخت. چون این وسیله تازه مرسوم شده بود و شیخ از آن بیخبر بود، وقتی اولین نسیم پنکه صورتش را نواخت و او را غرق لذت کرد پرسید: این چه بود؟ عجب چیز خوبی! و کلی از آن تعریف کرد. رفقا هم بیخبر از همه جا توضیح دادند که وسیلهای است چنینوچنان که از فرنگ آوردهاند و ... . شیخ هم مدتی میگریست که چرا برای لحظاتی محبت غیرمسلمانها را به دل راه داده و از آنها تمجید کرده است.
البته یقیناً این مرد خدا بهتر از من و شما میدانسته که: خلق همه یکسره نهال خدایند، و اینکه نباید بیهوده با همه سر جنگ داشت، اما لابد با خود فکر میکرده لااقل خانۀ دل را که میتوان ـ و باید ـ از محبت دشمنان خدا خالی کرد. چه خوب که رفتند و این روزهای ما را ندیدند که دل خیلی از ما در هوای آن ور آب میتپد.