اجماع نزد شیعه 3 (مکتب بغداد)
بغداد شهری بزرگ و پایتخت بود و تدریجاً رشد سریعی پیدا کرد.(1) بعد از تأسیس بغداد و به خصوص زمان حضرت موسی بن جعفر و امام رضا (علیهم السلام) و تدریجاً بیشتر با رشد بغداد بزرگان متکلّم شیعه - مثل یونس بن عبد الرحمن، ابن ابیعمیر، هشام بن سالم، هشام بن حکم و صفوان - به بغداد میآیند و حدیثی که پایههای اوّلیّهاش در کوفه یا در بصره بود به بغداد آمده و تنقیح میشود. در این مرحله اگر ادّعا میشد: خبر بما هو خبر حجّت است، همه با هم تعارض داشت.(2) بنابراین به جای تعبّد به خبر سعی کردند خبرهایی را قبول کنند که تلقّی به قبول شده است؛ به عبارت دیگر در مرحلۀ تنقیح متکلّمین زیر بار هر حدیثی نمیرفتند،(3) بلکه سعی میکردند غیر از خود حدیث مثلاً در درجۀ اوّل شواهد کتابی، شواهد سنّت و شواهد عقلی را قبول کنند و در نتیجه در مکتب بغداد تسلیمی که قبلاً نسبت به روایات بود وجود نداشت.
مسئلهای که در آن زمان در بغداد زیاد مطرح شد مسئلۀ وثوق بود که از آن تعبیر به اجماع میکردند. یک جهت آن مربوط به مرکزیّت بغداد بود که باعث میشد درجۀ اعلا در هر زمینهای در بغداد دیده شود. از سوی دیگر علمای شیعه هم در همین محیط بودند و بر خلاف محیط قم - که یک محیط بستۀ شیعی و شیعۀ صرف بودند - طبیعتاً باید تلاش میکردند افکار مذهبی خود و برداشتهایی را که در معارف داشتند با استانداردهای متعارف بغداد هماهنگ کنند و لذا در این وضعیّت بیشترین رشد را مکتبی داشت که دنبال شواهد و تلقّی بودند تا بتوانند حکم را به اهل بیت (علیهم السلام) و به اسلام و قرآن نسبت دهند، بر خلاف قم که بیش تر به دنبال روایات بودند. البتّه در قم هم محقّقین و نقّادان زیادی بودند، امّا طبیعت مدرسه و مکتب بغداد این شده بود که به خاطر ارتباطی که با اهل سنّت داشتند بیشتر دنبال وثوق و شواهد و تجمیع شواهد بودند. از آن طرف چون اهل سنّت اصطلاح اجماع را زیاد به کار برده و روی آن کار میکردند، عدّهای از علمای ما هم این لفظ را گرفته و با قدری تصرّف، در مقابل خبر واحد - که ظنی است - اجماع را به معنای چیزی گرفتند که وثوق و اطمینان میآورد؛ یعنی لفظ اجماع به معنای حکم یقینی و امری شد که همۀ فقها قبول کردهاند، و لذا بنا بر این شد که فتوایی که بین شیعه تلقّی به قبول شود بهگونهای که بتوان آن را فتوا و رأی اهل بیت (علیهم السلام) دانست حجّت است و دلیل آن هم اجماع میباشد.
سپس بحث بر سر نحوۀ احراز این اجماع درگرفت که منجر به اختلاف معروف بین شیخ (قاعدۀ لطف) و سیّد مرتضی (قاعدۀ دخول) گردید. (4) البتّه نمیتوان سریعاً نتیجه گرفت: پس قول امیرالمومنین (علیه السلام) هم داخل در اینهاست؛ چرا که کلمات او غیر از مشکل کبروی مشکل صغروی هم دارد و مشکل این است که چگونه اجماع صحابه را احراز کنیم؟ ابنحزم مثلاً میگوید: در این مسئله دو قول از صحابه - مثلاً عمر و عثمان - نقل و مخالفی هم شناخته نشده، فصحّ إجماعهم علی کذا، که این یکی از مغالطه های مشهور (خلط حدّ العلم به حدّ الواقع) است؛ زیرا نمیتوان از این که مخالفی نرسیده نتیجه گرفت که در واقع اتّفاق کردهاند. خلاصه اینکه ابنحزم در بسیاری از موارد ادّعای اجماع میکند با اینکه اجماع مصطلح هم نیست. مگر این گونه توجیه کنیم که اگر دو نفر از صحابه مطلبی را گفتند و مخالفی نیامد، وی قول رسول الله (صلی الله علیه و آله) را کشف میکند.
(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی موسوی، خارج فقه، 29/ 8/ 1384)
............................................................................................................................
(1) بغداد در زمان عباسیان پایتخت شد و خلافت عباسی از سال 132 با آمدن سفّاح شروع و در سال 656 با قتل مستعصم در بغداد به اتمام رسید، که بزرگترین مدتزمان خلافت در کشورهای اسلامی است. البته حکومت عباسیان تا سال هزار و نهصد و اندی در مصر ادامه داشت.
(2) مخصوصاً یونس قصۀ معروفی دارد که احادیثی از اصحاب امام باقر وامام صادق (علیه السلام) نوشته و به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) بردم، فأنکر منها أحادیث کثیرة أن یکون من أحادیث أبی عبد الله (علیه السلام). لذا امام (سلام الله علیه) به عنوان ضابطه به او فرمودند: فإنّا إن تحدّثنا حدّثنا بموافقة القرآن وموافقة السنّة. إنّا عن الله وعن رسوله نحدّث، ولا نقول: قال فلان وفلان، فیتناقضَ کلامنا. إنّ کلام آخرنا مثل کلام أوّلنا، وکلام أوّلنا مصادق لکلام آخرنا [اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 490، ضمن ح 401].
(3) البتّه با اختلاف درجاتی. مثلاً شدیدتر از همه یونس بود.
(4) این مشکل هم اختصاص به شیعه ندارد؛ مثلاً ابنحزم در بسیاری از موارد در کتاب «محلّی» ادّعای اجماع صحابه میکند.