مقداری از مباحث حجت مربوط به
حجتِ ثبوتی یا مصادر تشریع میشود، که مثلاً آیا اجماع حجت و از مصادر تشریع است یا
نه؟ آیا سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حجت است یا نه؟ آیا قیاس و رأی حجت است یا
نه؟
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
مقداری از مباحث حجت مربوط به
حجتِ ثبوتی یا مصادر تشریع میشود، که مثلاً آیا اجماع حجت و از مصادر تشریع است یا
نه؟ آیا سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حجت است یا نه؟ آیا قیاس و رأی حجت است یا
نه؟
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
عرض شد که: در کتب اصولی
اصحاب متاخر ما بحث حجج و امارات و اصول عملیه به عنوان دو بحث اساسی در اصول قرار
داده شده. در کتب اصول قدیم ما ـ یعنی قبل از شیخ انصاری؛ مثل کتابهای «مفاتیح» و
«مناهج» ـ و کتابهای اصولی که قبل بوده (فصول و حاشیۀ «معالم») و تا کتابهای مثل
علامه منهج بحث به این صورت مطرح نبوده که مثلاً بحثی را به نام حجج و اَمارات
قرار بدهند و بحثی را هم به نام اصول عملیه. بله، بحث «تعادل» (یا «تعادل و ترجیح»،
یا «تعادل و تراجیح»، یا «تعادل و تراجح»، یا «تعارض ادله»، یا «تعارض») را در کتب
اصول اهل سنت مفصل متعرض شدهاند و در کتب اصول ما هم بعد از مرحوم علامه مباحث
تعارض به شدت بیشتری مطرح شد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
رفتم برای بچهها توتفرنگی بگیرم که با فروشنده نکّونوکم شد. همین طور که میگفتم: «چرا زیریهایش سفید و کال است؟» پیرمرد خریداری دخالت کرد که: تقصیر این که نیست. توی میدون این طور چیدن و دادن این آورده. اصلاً خود خدا هم ریز و درشت کرده. سورۀ بقره و سورههای بزرگ دیگه رو اول آورده و سورۀ «قل هو الله» و اون ریزهمیزهها رو آخر.
الحق والانصاف دیگر مقابل این
برهان قاطع نمیشد چیزی گفت. مؤدبانه خرید کردم و آرام و سربهزیر بیرون آمدم.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
تحقیق کتاب «عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار» حقیقتاً توفیق بینظیر پروردگار بود. «مستدرک المختار» هم که به آن ضمیمه شد دیگر شدم مثل متولّی ـ مثلاً ـ امامزاده ابنبطریق. (حالا دیگر اعتراض نفرمایید که: پس «خصائص الوحی المبین» چه؟! آن را دیگر توی نم خواباندهام تا خدا چه خواهد) سالهای ابتدای تاهل بود و برای مقابلۀ بعضی نسخهها عیال هم خیلی کمک کرد، که لله درّها!
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
خیلی هم در فقه و
اصول غرق نشوید. یک وقت دوز شیخ انصاری خونتان بالا میرود و زندگی طبیعی
فراموشتان میشود. همان خانم متین و معقول ـ که واقعاً یک سر و گردن از همفکرانش
بالاتر به نظر میرسد ـ متن بسیار زیبایی نوشته بود که با خودم گفتم: با هم بخوانیم
و ببینید همین جزئیات پیشپاافتادۀ زندگی را میشود چهقدر خوب دید و توصیف کرد.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
تصادفاً عنوان باب در «فقه الرضا» «باب الصناعات» است.
«اعلم ـ یرحمک الله ـ أنّ کلّ ما یتعلّمه العباد». عین آن «فکلّما یتعلّم العباد» است و دیگر «یعلّمون» ندارد. «من الأصناف صنائع مثل الکتاب». این جا «کتابت» داشت، آن جا «کتاب». «حساب». مثل هم است. «تجارت»، که به نظر ما باید «نجارة» باشد.
«النجوم والطبّ». در «فقه
الرضا» هست، امّا در این جا (روایت «تحف العقول») نیست. پزشکی را هم در «طبّ
الرضا» در صناعات و در بخش صنعت آورده.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
«فکلّ ما یتعلّم العباد أو یعلّمون» با این قیودی
که گفته شد «فحلال فعله، تعلیمه، والعمل به وفیه». بحث «به» و «فیه» گذشت. «عمل
به» یعنی خودش انجام بدهد و «فیه» یعنی مقدّماتش را انجام دهد مثلاً. «لنفسه»؛ این
کار را برای خودش انجام دهد (برای خودش لباس بدوزد، پشم برای خودش بریسد). «أو لغیره»،
برای غیر خود کارگری کند. هر دو درست است. برخلاف کسانی که میگویند: هرچه کار کرد
مال خودش است و مال کس دیگری نمیشود.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
«والتجارة». این جا «تجارة» خیلی بعید است ـ چون تفسیر تجارت سابقاً گذشت ـ و شاید «نجارة» (نجّاری) باشد. مگر مراد علم تجارت (محاسبات تجارتی) باشد. در کتاب «فقه الرضا» هم همین جا تجارت است.
در «فقه الرضا» بعدش دارد: «والنجوم»، که در این
صورت مراد از آن حساب اوّل میشود ریاضیات.
بله، «یعلّمون التجارة» صناعت و جزء تعلیمیهاست. اصول تجارت و حسابداری
مثلاً میتواند مراد باشد، لکن بعید است؛ چراکه دارد صنعتها را میگوید.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«وأمّا تفسیر الصناعات». عرض کردیم: ما الآن
شواهد فراوانی از این روایت در اختیار نداریم، ولی به احتمال قوی این روایت اصل و
وجود خارجی داشته، لکن شاید چون مقداری حالت عقلیگرایی دارد و با آن حالت تعبّد و
نص نمیساخته، اصحاب ما ذکرش نکردهاند. به هر حال ما فعلاً غیر از کتاب «تحف العقول»
که خودش هم مصدر واضحی نیست فعلاً از این روایت جایی چیزی ندیدیم؛ یعنی: از این
چهار موردِ درآمد و موارد هزینه (که نوشته: «أربعةٌ وعشرون وجهاً»)، در کتب دیگر
اثری از این حدیث نداریم، مگر بخش تجارتش که با مقداری تصرف در «فقه الرضا» و با
تصرّف بیشتری در «دعائم الإسلام» آمده.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
از خصایص روایت «تحف العقول» این است که دو بخش اساسی درآمد و هزینه را متعرّض شده و کلّ روایت اصولاً امر شخصی است، ناظر به درآمد و هزینۀ بیت المال و بودجههای عمومی نیست.
چهار بخش درآمد را ذکر کرده:
1. بخش کارمندی،
2. بخش بازرگانی و تجارت،
3. بخش کارگری (اجاره)،
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در ابتدای کار خود مرحوم شیخ چهار رساله نوشته بودند ـ لذا معروف به «رسائل» شد ـ: یک رساله بهنام «حجّیّة المظنّة»، یکی به عنوان «رسالة فی البراءة والاشتغال» (یا «رسالة البراءة والاشتغال»)، یک رساله هم در استصحاب («الرسالة الاستصحابیّة»، یا «رسالة الاستصحاب») و یک رساله هم بهعنوان «تعادل و ترجیح». در «حجّیّة المظنّة» هم بحثی راجع به حجیت قطع دارند و بعد هم وارد حجیت شدهاند.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
مرحوم شیخ ـ قدّس الله نفسه ـ به حسب ظاهر در کتاب «رسائل» بحث حجج را ابتداءً بهاصطلاح خودشان با حجت ذاتی (قطع) شروع میکنند و بعد حجت اعتباری (ظن معتبر) و بعد هم شک که مجرای اصول عملی است. لذا طبق همان تعبیر مشهورش مقاصد بحث حجج و اَمارت و اصول را در 3 بخش قرار میدهند و حجت هم به قول آقایان یا ذاتی است و یا منجعله (حجت جعلی یا حجت اعتباری که ظن معتبر باشد)(1) و اصول عملیه که در ظرف شک هستند. البته شیخ مقصد اول را در قطع قرار داد و مقصد دوم را در ظن و مقصد سوم را در شک. بعدها اصولیین مقصد اول و دوم شیخ (قطع و ظن) را جمع کردند که شد حجج و اَمارات و سومی را هم تنها آوردند که شد اصول.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
شیخ انصاری ظاهراً در حدود سنین 44 ـ 45 سالگی این «رسائل» را تالیف فرموده و به ذهن میآید که چون قلم ایشان در کتاب یکنواخت است متقارب باشد و شاید مثلاً قسمت استصحابش را کمی زودتر نوشته باشد. البته بدون شک شیخ در آن سنین هم انصافاً دارای شخصیت علمی بوده. مثلاً قبل از شیخ ما استاد ایشان مرحوم ملا احمد نراقی کتابی به نام «مناهج الأُصول» دارد که انصافاً وقتی انسان با کتابهای شیخ مقایسه میکند انصافاً باید قبول کرد که شیخ ـ غیر از جهات معنوی و روحی و جهات تقوایی و ورع و سلوک خاص خود که داشته ـ خیلی قوی است و در بخش اصول هم انصافاً خداوند متعال یک نورانیت خاصی به ایشان داده.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«صدغیها» دربارۀ «نِزار قَبّانی» نوشته که: ۳ اتفاق را میتوان تاثیرگذارترین وقایع بر حیات و شعر او دانست:
۱. خودکشی خواهر بزرگتر او در پی یک ناکامی عاشقانه در سال ۱۹۳۸.
۲.مرگ پسر جوانش در پی بیماری قلبی
۳. کشته شدن همسرش «بلقیس الراوی» در بمب گذاری خودرو مقابل سفارت عراق توسط یکی از گروهکهای معارض عراقی در سال ۱۹۸۱.
این سه حادثه روح این شاعر را بهشدت تحت تاثیر قرار داد و «عشق و زن» آنچنان به موضوعات اصلی شعر او بدل شد که در مجامع ادبی او را به همین نام یعنی «شاعر الحبّ و المرأة» لقب دادند.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
قدیمها یکی از اولین کتابهایی که طالبان علم و حتی شاگردان مکتبخانهها میخواندند و باید اشعارش را به خاطر میسپردند «نصاب الصبیان» بود. هم آشنایی اجمالی با بحرهای عروضی پیدا میکردند و هم با لغاتی آشنا میشدند که بنا بود عمری با آنها انس بگیرند.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
و امّا «الوالی لا یملک من
أُمور الناس شیئاً إلاّ بعد ما یلی أُمورهم، ویملک تولیتهم» یعنی: والی اضافۀ بر این
که مسلّط بر مردم میشود، نظام اداری هم دست اوست. «تولیة» یعنی والی قرار دادن. یعنی:
والی فقط خودش نیست. یک زنجیره و سلسله است و اگر کسی بهزور رئیس جمهور شد، وزرا،
استاندارها، بخشدارها و... هم بهتبع او همه زورکی خواهند بود.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
پس انسان «لا یلی أمر نفسه» به این معنا. خودش را که بهتنهایی نگاه میکند عبارت است از: ملک، و ولایت شخصی و قدرت بر عمل خودش دارد، امّا ولایت اجتماعی ندارد. ولایت عبارت از آن روابط و ملک عبارت از روابط و در نتیجه درجۀ بالاتر از ولایت است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در این جا امام (علیه السلام)
میخواهند بفرمایند: تو مالک عمل و نیروی خودت هستی، نه ولیّ آن. فرق ولایت با ملکیّت
هم در این است که در ملکیّت ذات شیء ملک شما میشود و در اختیار شماست، اما در ولایت
آن روابط اجتماعی در اختیار شماست، نه ذات اشیاء.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«لأنه لا یلی أمر نفسه وأمر ما یملک». در این
جا «لا یلی» دارد. عرض کردم: این عبارت متأسّفانه در «مکاسب» نیامده و بزرگان هم
آن را شرح ندادهاند. مبدأ ملکیّت که الآن یک امر اعتباری است در حقیقت اصلش از
همان سلطۀ تکوینی است. فرض کنید شخص میرفته سیبی را میکنده. مادام این سیب در
اختیار او و در دست او بوده، مالک بوده. ملکیّت او به این معنا (به معنای سلطه) و
امر تکوینی بوده.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در روایت متعرّض معنای ولایت میشود و میگوید: ولایت یعنی ادارۀ جامعه و مسلّط بودن بر امور جامعه، و لذا اگر والی بالا و والی اوّل ـ مثلاً خود رئیس جمهور ـ خوب بود آن والیهای بعد هم همه خوب میشوند ـ یعنی: اصل ولایتشان صحیح است. حالا تصرّفات ناصحیحی داشته باشد مطلب دیگری است. امّا اگر والی بالا آدم بد و ناصالحی بود، تا والیهای پایین (وزرا، استاندار، بخشدار، شهردار، و...) همه تصرّفاتشان باطل و اموالی که از مردم میگیرند باطل و حرام است و...، ولو شخصاً تصرّفاتشان خوب باشد؛ یعنی: ولایت سلسله و رشتهای در جامعه برای ادارۀ جامعه است، که اگر سر سلسله و اوّل این زنجیره بد بود، تا آخر زنجیره بد است. هرچند ممکن است تا وسط یا تا آخر زنجیره، در وسط یا آخر کسانی باشند که فی نفسه اعمالشان خوب باشد، لکن به لحاظ آن ولایت و آن زنجیره و به لحاظ آن سلسله غلط است. بهخلاف اجاره که...
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در کانال ادب و فرهنگ مطلبی آورده که چون در درس «سیوطی» ـ به جهاتی ـ ناقص نقل کرده بودم کاملش را تقدیم میکنم:
اخباری سرآور
میرزا محمد (بن عبدالنبی) اخباری ـ متخلص به «سیل» ـ در 1178 ق در اکبرآباد هند به دنیا آمده و در نجف و کربلا در مکاتب شیعیان تحصیل کرد و کمکم به علوم غریبه و جفر و طلسم روی آورد. وی با تکیه بر اخبار و احادیث با علمای اصولی درافتاد و سرانجام مجبور شد به ایران بیاید...
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
چند دهه است که راهاندازی کلاسهای تجزیه و ترکیب در دستور کار برخی مدارس و حتی گروههایی قرار گرفته که آشنایی با ادبیات عرب را مدّ نظر قرار دادهاند. طبعاً طلبههای زیادی دربارۀ لزوم و یا عدم لزوم شرکت در این کلاسها میپرسند و این بنده همیشه اصرار داشته و دارم که برای این کار باید یک «مغنی اللبیب» خوب آن هم با همۀ 8 باب آن را درس گرفت (همچون همیشه تاکید میکنم که: «مغنی اللبیب» و نه هیچ «مغنی» دیگری) و مباحثه و سپس به طور مکرّر تدریس کرد، وگرنه این نکته را که فلان کلمه فاعل است و مرفوع و دیگری مفعولبه است و محلّاً منصوب و امثال آن هر طفلی میداند.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در اصول چون ابداعی هستند حدالعلم شما را حساب و طبق حدالعلم شما انجام میدهند. برخلاف امارات که در آنها تعامل شما با واقع است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
بله، اصول غیرتنزیلی در احکام جاری میشوند؛ چراکه اصول غیرتنزیلی (کاری به حکم ندارند و) نمیگویند: این واجب است، بلکه مثلاً میگویند: چون شک تو در اطراف علم اجمالی است احتیاط کن.
به نظر ما مفاد اصاله البراءه این است که همین که دلیلی بر حرمتِ کاری پیدا نکردید، تنجز پیدا نمیکند، و وقتی تنجز پیدا نکرد عقوبت ندارد. البته آقایان به حدیث رفع تمسک کرده و نامش را برائت شرعی گذاشتهاند. به اعتقاد ما حدیث رفع و غیر آن یا سنداً یا دلالتاً و یا از هر دو نظر قصور دارند. ما تنها برائت عقلی را قبول کردیم، و چند بار هم توضیح دادیم که: برائت عقلی اصل نیست. بهعلاوه برائت عقلی عقلی هم نیست. عقلایی است و ربطی به عقل ندارد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
البته نکتۀ فنی بحث این مقدار
نیست، بلکه این است که ما اصلاً در شبهات حکمیۀ کلیه اصل محرز را قبول نکردیم؛ یعنی
این بحث ـ که آیا اصول محرز قائم مقام قطع میشوند یا نه ـ تنها در شبهات موضوعیه
معنا دارد و اصولاً تمام اصولی که به عنوان اصول محرز داریم ـ آن هم اگر قبول کردیم
استصحاب در شبهات حکمیه جاری میشود ـ هیچ کدام جز استصحاب در شبهات حکمیه جاری نمیشوند.
توضیح اینکه...
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
این که آقایان فرمودند: «اصول
تنزیلی و امارات قائم مقام قطع میشوند و اصول غیرتنزیلی نمیشوند»، انصافاً درست
و قابل قبول است، لکن نکتۀ دیگر این است که این بحث در جایی است که ناظر به حکم
فرعی کلی باشد و حکم فرعی کلی بحث اصول است و اصولی را که در شبهات موضوعیه جاری
میشوند در علم اصول نیاوردهاند. مثلاً چهار اصل استصحاب و برائت و اشتغال و تخییر
را چون در شبهات حکمیه جاری میشوند در اصول ـ که مباحث کلی است ـ آوردهاند، اما
اصاله الطهاره یا قاعدۀ ملک، قاعدۀ ید و قاعدۀ تجاوز، گفتهاند: اینها ربطی به
اصول ندارد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
بنابراین اگر قطع پیدا کرد این
خمر است و خورد، حد بر او جاری میشود. بیّنه آمد که خمر است و خورد، باز هم حد بر
او جاری میشود. حتی اگر خمریت مایعی با استصحاب هم ثابت شد و خورد، حد بر او جاری
میشود؛ چرا که استصحاب تنزیلی است و میگوید:
این خمر است. «فإنّک کنت علی یقین من وضوئک»؛ یعنی من دارم وضو را میبینم و تو
هنوز وضو داری. نمیگوید: کاشف هست. سرّ اینکه دربارۀ استصحاب بحث کردهاند که آیا
جزء امارات است یا جزء اصول همین است که دیدهاند انکشاف آمده، امّا کاشفش نیامده
و معنا ندارد که انکشاف بیاید و کاشف نیاید و اگر این تحلیل مرحوم نایینی درست
باشد، استصحاب جزء اصول است، لکن به این معنی. اما مثل مرحوم آقای خویی استصحاب را
جزء امارات میدانند و البتّه ایشان در امارات تفصیل قائل شدهاند که امارات جهت
کشف دارد یا ندارد. البته مرحوم استاد (انکشاف در امارات را) واقعی گرفتهاند و
لذا اصلاً میگویند که: نحو اماره است. ما معتقدیم در قطع انکشافش واقعی است، در این
جا ابداعی است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
ما که درس مرحوم آقای بجنوردی (قده) میرفتیم مطلبی که ایشان از مرحوم نایینی نقل کردند با اینکه در تقریر آمده فرق میکند. احتمالاً یا مثلاً سماعاً از مرحوم نایینی شنیدهاند و یا در دورههای اخیر مرحوم نایینی فرمودهاند، که:
بر اساس تحلیلی که میکنیم، در پیش عقلا اگر انسان علم پیدا کند، چهار جهت برای او پیدا میشود:
1. یک صفت خاص که قائم به نفس است و مثلاً در ظن نیست. ظن چیز دیگری است و تردید چیزی دیگر.
2. کاشفیّت؛ یعنی این صفت ارتباطی با واقع دارد و واقع را برای شما کشف میکند.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
گفتهاند: در جایی که قطع بهنحو طریقی است، اگر قطع پیدا کنید، یا بیّنه (اماره) ای باشد، یا یکی از اصول تنزیلی(1) (فرقی نمیکند و تکلیف منجز است)، امّا اگر اصل غیرتنزیلی باشد، اصل غیرمحرز قائم مقام علم یا اماره نمیشود.
نکتۀ فنّی بحث طرح اوّلیّهاش
این است که: مفاد اصول عملیّه مفاد کشف نیست. توضیح اینکه: طریقیت قطع به قول آقایان
ذاتی و بلکه ذات آن است. امارات هم جنبۀ کشف از واقع دارند و مثلاً شارع آن کشفشان
را تام قرار داده. پس شما گاهی واقع را میبینید (مثلاً قطع دارید این شراب است)،
و گاهی بیّنه قائم شده که شراب است. امّا اصول عملیّه ـ چه تنزیلی باشند و چه غیرتنزیلی
ـ جری عملی (وظیفۀ عملی) هستند و در آنها کشفی وجود ندارد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
مثال دیگر: اگر در عبارت یا روایتی آمد که: «ملاقی نجس نجس است»، وقتی که به واقع خارجی نگاه میکنیم میتوانیم 4 حالت را تصویر کنیم
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
آنچه که ما الآن در
لسان آیات و روایات به عنوان علم (=یقین = قطع = عناوینی از این دست) داریم بالای
نود و شش درصدش ناظر به قطع طریقی است و قطع موضوعی در لسان ادله خیلی کم است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی خوشبختانه سر درس املا نمیگویند و طبعاً آن که جویای علم است باید مدام دواندوان در پی ایشان حرکت کند و اگر نه به اندازۀ خود استاد بلکه تا جایی که میتواند مطالعه و فکر کند شاید پروردگار از آنچه به استاد روزی کرده چیزی در کاسۀ او هم قرار دهد.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
روحانی عزیزی یک بار به یکی از دوستان بزرگوارم ابراز کرده بود: من یک دور فایلهای «معالم» حاج آقا (یعنی این عبد عاصی پروردگار) را گوش کردم و تفکرم اصولی شد. اخیراً هم کسی برایم پیامک کرده بود که: داریم بحثهای «معالم» شما را گوش میکنیم و انگار خود صاحب «معالم» زنده شده و دارد کتاب خود را تدریس میکند.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
چند سال قبل عند التجرد یک شب جوانی میهمانم بود که دیده بودم در جلسات مذهبی مداحی و ذکر مصائب اهل بیت میکند. همین طور که صحبت گل انداخته بود و از هردری سخنی میگفتیم درخواست کرد که: اگر ممکن است 10 ـ 12 قاعدۀ فقهی به من یاد دهید.
البته منظورش قواعد فقهیه در مقابل مسئلۀ فرعیه و مسئلۀ اصولیه نبود، بلکه لابد چیزی شنیده بود و واضح بود دنبال چند راهکار کلی است که بتواند با آنها مثلاً ردّ الفرع الی الاصل و... و خلاصه، اجتهاد کند. ترس غریبی سراغم آمد و خودم را به گیجبازی زدم.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
مردم برای بیان آنچه در دل دارند غالباً از نزدیکترین راه وارد میشوند که هیچ لزومی هم نمیبینند که مؤدبانهترین راه باشد. مثلاً با وجودی که میتوانند بگویند:
یا رب روا مدار گدا معتبر شود/ گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود
میگویند: «تا دیروز داشت
فلان کار زشت را انجام میداد، حالا برای ما آدم شده». یا مثلاً وقتی کسی جایی که
به نفعش باشد خیلی شلتاق کند و برعکس هرجا به ضررش باشد چیزی نگوید، با وجود ضربالمثل
زیبای «جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟!» و امثال آن میگویند: «زبانت را
گربه خورده؟!».
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
هدف این روایت بیان این نکته
است که هر چیزی که در راه سلطۀ سیاسی و نظام اداری باشد جزء ولایت است، امّا اگر
در راه نظام سیاسی نیست، هرچند پول از آنها میگیرد و مثلاً ساختمان استانداری میسازد،
در باب اجارات است. البته ممکن است این شخص را جزء اعوان ظلمه و کارش را معونة
الظالم حساب کنیم، امّا منبع درآمدش ولایت نیست، بلکه اجاره است و فعلاً بحث در
منبع درآمد است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«وقیامه» عطف است بر «تسلیط»، «مقام الولیّ
إلی الرئیس». مرادش از رئیس در این جا مثل رئیس جمهور و بالاترین منصب اداری و
اجتماعی است و کلمۀ «مقام» را هم هر جا معنای شأن و امر معنوی باشد و یا به معنای
ایستادن باشد، باید به فتح خواند،(1) امّا اگر به معنای
جا، بلد، شهر و یا جایی باشد که انسان اقامت میکند و سکنا میگیرد، آن جا را باید
«مُقام» خواند،(2) که اسم
مفعول و مصدر میمی و اسم زمان و مکان برای باب «افعال» است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«فإجارة نفسه فیه، أو له»، این برای کلّ عمل است و «أوشیء منه، أو له»، این برای اجزای عمل، و «فیه، أو له» به هر دو میخورد: کلّ عمل، مقدّمات عمل. عکسش هم ـ که آقای خویی فرمودند: «حتماً باطل است» ـ مشکلی ندارد.
«إلاّ لمنفعة من استأجرته». گاهی عمل هرچند فی نفسه حرام است، ولی انسان میتواند با آن قصد حلالی کند؛ مثلاً اگر بخواهد خوک را به این عنوان بردارد که برود و با آن غذا درست کند، اجارۀ نفسش برای این کار حرام است، امّا همین خوک را بردارد تا در بیابان بیندازد مشکلی نخواهد داشت. البته هرچند گفته شده: «من استأجرته» یعنی «من جعلته أجیراً لذلک»، اما این معنا بعید است و ظاهراً باید «استأجره» باشد .
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
در مثل «إن خاف علی نفسه الرمد» این طریقیت دارد و اضافه بر آن یک صفت نفسانی هم دارد که حالت خوف و قلق و اضطراب است. یا مثلاً در سلوک طریق مخوف که راه میرود و میترسد که دزد بیاید اموالش را بگیرد یا حیوان درندهای به او حمله بکند، میداند که یک واقعی هست ـ پس این میشود طریقی ـ و در عین حال انسانی که در حال خوف است، اضطراب و حرج و ضیق نفس دارد. حال ممکن است انسان یک راهی را برود و حالت خوف در نفسش باشد، اما سارق و دزدی نباشد، گرگ هم نباشد. فقها و اصولیین حواسشان جمع بوده و گفتهاند: علم را در اصول میآوریم و مثل خوف را در فقه میگذاریم، که مثلاً اگر خیال میکند که روزه برایش مضر است و چشمدرد میگیرد، اما روزه گرفت و چشمدرد نگرفت، یا راه را که طی کرد حالت خوف و ناراحتی داشت، اما آن دزد یا آن گرگ نبود... .
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
در بحث قطع طریقی و موضوعی مرحوم شیخ میخواهند بفرمایند: ما وقتی به لسان روایات مراجعه میکنیم، دو جور علم در روایات میبینیم...
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
در بعضی از کتب قبل از شیخ مثل «مفاتیح»، مبحث قطع به عنوان مقدمۀ بحث حجیت آورده شده بود، لکن دیگر بعدها بهتدریج به صورت یک مقصد در آمد. این مطلب هم که قطع مطلقاً (از هرکسی در هر جهتی و به هر چیزی تعلق بگیرد) در اعتبارات قانونی حجت باشد، روشن نیست و خود مرحوم صاحب «مفاتیح» (مرحوم سید محمد مجاهد) که قبل از شیخ بودند، موضوع بحث را این قرار دادند که مجتهد اگر قطع را در ادله کرد و قطع پیدا کرد، قطع بر او حجت است.(1) آخرش هم میگویند: و بالجمله، عقلا اعتنا نمیکنند به خلاف قطع، کسی از علما نیست که بگوید: اگر قطع پیدا کردی، مثلاً بگوییم: به این عمل نکن.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
حالا در «إجارة نفسه فیه» آن کار را بهعنوان ظرف و خودش را بهعنوان مظروف حساب کرده و لذا بر مباشرت هم صدق میکند. مرحوم آقای یزدی سه احتمال داده، آقای خویی هر سه احتمال ایشان را نفی میکنند و احتمال چهارمی را خودشان میدهند، اما انصافاً بر هر دو صدق میکند. این طور که آقای خویی معنا کردهاند «له» یعنی تسبیباً و در خود عمل و «فیه» یعنی مقدّمات عمل. عکسش هم صدق میکند؛ چون عکسش به این معناست که مثلاً شراب ساختن را در نظر بگیرد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
پیشتر در شرح مفصّلی دربارۀ
حروف ـ حتّی به لحاظ تاریخی و تمدّن و فرهنگ و... ـ عرض کردیم که: اصولاً لغاتِ پیشرفته
حروف زیاد دارند و لغات ابتدایی ـ در مثل آفریقا که خیلی از قبایل لغات بدوی دارند
ـ حروفشان کم است و بیشتر معانی اسمیّه دارند، که بحثهای تحلیلی و تاریخیاش
بماند برای زمانی دیگر.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
کلمۀ «فی» در لغت عرب برای یک
نوع نسبتی است که از آن تعبیر به ظرفیّت میکنیم. نسبت ظرفیّه این است که دو شیء
(ظرف و مظروف) باشند که ظرف محتوی، شامل و مسیطر و مسلّط بر مظروف است، بهحیثی که
اگر مظروف در آن نباشد دیگر ظرفیّت صدق نمیکند. در لغت عرب یک نوع احتوا در این
نسبت ظرفیّه و در مثل استعلاء یک نوع نسبت اشراف وجود دارد. همچنین در دو چیزی که یکی
نسبت به دیگری منشأیّت دارد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«فمحرَّمٌ علی الإنسان إجارة نفسه فیه، أو
له، أو شیءٍ منه». «إجارة نفسه فیه» کلّ عمل است و «شیءٍ منه» قسمتی از عمل، بخشی
از عمل. مثلاً گاهی کار انسان این میشود
که شراب درست کند، این میشود «إجارة نفسه فیه». یک دفعه شراب درست کردن 4 نفر
میخواهد: یکی مثلاً آب انگورش را بگیرد، یکی توی فلان ظرف بریزد. مثلاً هر کدام چیزی
اضافه و مجموعاً چهار نفری با هم شراب را درست میکنند و به یک نفر اسناد داده نمیشود.
این میشود «إجارة نفسه فی شیءٍ منه». «شیءٍ منه» یعنی بخشی از آن عمل را انجام میدهد.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«وکلّ أمرٍ منهیّ عنه من جهة من الجهات
فمحرَّمٌ علی الإنسان إجارة نفسه فیه، أو له، أو شیءٍ منه، أو له». کمی هم عبارت
را فنّی آورده. «إجارة نفسه فیه»؛ یعنی انسان خود را اجاره بدهد در آن، «أو له» یا
برای آن. اگر «شیء» به جر خوانده شود، عطف بر ضمیر «فیه» و در تقدیر بهصورت
«إجارة نفسه فیه أو فی شیءٍ منه»خواهد بود.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
«أو حمل التصاویر». این قسمت هم گیر دارد؛
چون ان شاء الله خواهد آمد که تنها کشیدن تصویر حرام است و نگهداریاش حرام نیست.
«اقتناء الصور» بهاصطلاح آقایان خواهد آمد که حرام نیست. در برخی نسخ «عمل التصاویر»
نوشته و ظاهراً تصحیح قیاسی فرمودهاند. بله، «عمل التصاویر» باشد صحیح است.
برای خواندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
گاهی به شوخی به رفقا عرض میکنم: خوبی کتابهای سنتی این است که انگار صاحبان کتاب و شارحان آنها پشت در کلاس نشستهاند و تا سؤالی برای شما پیش میآید سریع در متن جوابش را میدهند، و عجب شعر قشنگی است این شعر که:
ای لقای تو جواب هر سؤال/ مشکل ما حل شود بی قیل و قال
این البته هنر نویسندگان متون سنتی است که نشان از مهارت در تالیف دارد و نشان میدهد چهقدر خوب بزنگاهها را میشناختهاند.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
آن قدر یک گوشه ننشینید و کتابهای عهد عتیق بخوانید. اگر خاطر مبارکتان باشد عبارت «نسجت علیه عناکب النسیان» را 2 جور خوانده و معنا کردم.
یکی معلوم؛ یعنی آن قدر در یک گوشه مانده که عنکبوتهای فراموشی بر آن تار تنیدهاند.
دوم به صورت مجهول؛ یعنی سالها بهمراتب بیشتر در یک گوشه مانده، آن قدر که عنکبوتهای فراموشی خودشان هم مرده و بر روی آن در تارها تنیده شدهاند. (تصویر زیبایی است با همان ذهنیت گذشتگان که لابد نمیدانستند عنکبوت پوستاندازی میکند و اینها پوستهای آن است)
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.
گاهی از ارادت خودم به مرحوم آیتالله شیخ محمدصادق سعیدی کاشمری (زادۀ ۱۳۱۲ و درگذشتۀ ۱۳۷۵ خورشیدی) از علما، محققان، مفسران و لغتشناسان معاصر خراسان خدمتتان گفتهام.
وی در روستای فُرشه (از توابع
کاشمر) زاده و از کودکی تا سن سیزده سالگی، خواندن و نوشتن، خواندن قرآن، حفظ ادعیۀ
مأثور، «نصاب الصبیان» و قدری از علم صرف و نحو را در زادگاه فراگرفت و سپس جهت
ادامه تحصیل نزد برادر بزرگش به کاشمر هجرت نمود.
برای خواندن تمام متن به ادامه
مطلب مراجعه فرمایید.